شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

بقچه عشق

آرین خان در باغ آقا جون

1393/2/22 8:22
896 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم

امروزخاطره یه روز شاد وقشنگ دیگه رو  میخوام برات ثبت کنم که در کنار خانواده عزیزمون یعنی آقا جون اینا داشتیم.

 آقا جون آقا آرین اوایل سال جدید یه با غ خوشگل خریده که در ابتدا دوماهی  بخاطر  پاره ای تعمیرات وساخت وساز بنایی برای تفریح به باغ نرفته بودیم تازه توی این ماه بودکه تقریبا تا حدودی آماده شد تا بتونیم بریم داخلش وتفریح کنیم...

آقا جون مبارک باشه

انشاالله تنتون سالم باشه بابا بزرگ مهربون آرین خان

(البته قبل از این روز جمعه ای که دارم الان خاطره اش رو ثبت می کنم ما سه چهارباری بیشتراز سایرین اما در زمانی کوتاه وفقط با بابا کاظم اومدیم که برای  سروسامان دهی وضعیت باغ  اومده بود)یادمه اولین بار که برای بازدید باغ رفته بودیم وآقا جون ومامان جون هم همراهمون بودند  شما به آقا جونت یه جمله زیبا وبیادموندنی گفتی که آقا جون رو سرشار از شور وعشق کردی ..واون این بود که بعد گشتی که اطراف باغ زدی اومدی کنار آقا جون ومامان جون ویهویی گفتی:آقا جون دست شما درد نکنه اینجا رو خریدین برامون..(دقیقا عین جمله آبی رنگ).ما رو میگی همینظور هاج وواج مونده بودیم که این جمله چطور از دهن شما اومد بیرون...قربونت برم الهی پسر قدرشناس ومهربونم...محبتبوس

هزار ماشاالله داری شیرینکم

آقا جونت گفت:الهی قربونت برم که امروز این حرفت خستگی رو از تنم بدر کردبغل

واقعا ذوق وخوشحالی وتحسین ازشنیدن این جملات زیبا   در چهره آقاجون به وضوح دیده میشد

خلاصه اینکه بعد تکمیل نهایی کارهای باغ به همراه خانواده  یه روز جمعه(12 اردیبهشت ماه) رفتیم باغ آقا جون...

آرین خان وعمو محمد جون که بطور قابل توجهی برادر زاده وعمو بهم علاقه مندندمحبت

یدونه عمه آرین خان که عاشق  آرینه وآرین هم عمه جونش رو سه...چار ...پنج  تا یعنی یه عالمه دوست دارهمحبت

وقتی از خودت هم میپرسیم چندتا عمه جون رو دوست داری..میگی:دو...سه...چار..تااااا بعد در همین حین در حالیکه لپای خوشگلت رو پر از هوا کردی  بصورت تاکیدی وبلند میگی یه عالمهههه...ودر این حین دستای خوشگلت رو به بالاست واز هم دورشون میکنی تا مفهوم یه عالمه رو برسونیبغلاین جملات  در پاسخ پرسش چقدر... دوست داری؟؟ بهمون داده میشه که اونم نهایت عشق ودوستی پسر کوچولومه که همه اونایی که خیلی دوسشون داره این پاسخ رو میده.محبت

پسر خوشگلم ماهم دوست داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه

صبح اونروز بابا کاظم وآقا جون وعمو محمد زودتر از ما رفتند باغ تا خورده ای از تعمیرات وکارهای باغ رو سروسامان بدهند  ظهر که شدحول وحوش ساعت 12... عمو مهدی با خاله شیرین وعمه جون ومامان جون اومدند دنبال ما تا باهم بریم باغ.

درمسیرمون در اتوبان در محلی چند تا فرفره تزیینی کنار جاده درست کردند که از مورد علاقه های پسرمه وتا میبینتشون میگه پنکه ها دارن میچرخن ..واونو به همه نشون میده ..اونروز هم این کار رو انجام دادیسکوت

عمو مهدی برات بستنی خرید اما اصلا لب بهش نزدی..چون پسرم هنوز که هنوزه از بستنی خوردن فراریهتعجبفکر کنم تنها کودک بیزار از خوردن بستنی شما باشی وعلتش رو نمیدونم چیه؟؟

همینکه رسیدیم جلوی باغ پسرم گفت مامان من سریغ میرم پیش بابا کامظ و زود برمیگردم...(این جمله زود برمیگردم تکیه کلام پسملی منه)بغل.منم از ماشین پیاده شدم واومدم دنبالت و گفتم مامان بیا باهم بریم پیش بابا..که یهو دیدم بابا وآقا جون بیرون از باغ بودندوشما اونا رو زودتردیده بودی ...بلند گفتی:بابا کامظ اومدم کمکت کنم.....الهی فدات بشم من دردونه ام...اینقدر جملاتت شهد وشکر ریزه که دل من وبابایی ونزدیکان  که هیچ دل هر غریبه ای رو هم میبری شیرینکم.قربون ادبیات بی نقص جملاتت برم چه ساختاری وچه مفهومی...تکی .....هزار ماشاالله بهت..بغلمحبت

بفرمایین گوجه سبز

 اونروز مامان جون وعمه سمیرا حسابی زحمت کشیده بودند واز خونه کلی وسیله برای صرف ناهار آورده بودند ..ناهار  جوجه کباب خوردیم..چایی هم آتیشی دم کردیم ...پسرم هم کمک میکردمثل همیشهچشمک

قربون پسر کوچولوی خوشگلم برم که همیشه برای کمک دادن پیشتازه..چه خوب هم باد زدی بلال ها رو ..ممنون فرشته کوچولوی منبغل

باخوردن  چای آتیشی با  مامان جون یاد قدیما کردیم که من وبابا کاظم اون زمان طبقه پایین خونه آقا  جون زندگی میکردیم وهر از گاهی توی حیاط باصفای خونه آقا جون با هنرمندی مامان جون عزیزمون آتیش برپا میکردیم وروی آتیش آش وچای درست میکردیم ومیخوردیم...یادش بخیر ...اون موقع ها هنوز پسر کوچولوی ما به این دنیا قدم پر برکتش رو نگذاشته بود 

محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امااونروز وبازی های گلپسرم در باغ:

فدات بشم شیر مردمن

مواظب باش پسر کوچولوی صخره نوردمخندونکچشمکراضی

از بازی های ممنوعه شمانهدر شرایط معمول بگم که اونروز دیگه آزادی کامل داشتی .وممنوع بی ممنوع بود..چشمک.واون بازی با خاک بودسوت..حسابی خاک بازی کردی وکیف کردیراضی...منم مرتب مراقبت بودم دستات رو تو دهنت نبری ودر صورت لزوم دستات رو میشستمخستهسکوت...برخلاف میل شخصیم  گذاشتم حسابی بازی کنی وشاد بشی...چون معتقدم در این مواقع  که فرصت های کم نطیر واستثنایی هستندبرای بازی در فضای باز وطبیعی  نباید   مانع شادی کودک شد  البته با نظارت کامل والدین وحفظ آزادی عمل کودک بگذاریم در طبیعت لذت ببردمخصوصا بچه های آپارتمان نشین امروزه..نظارت والدین هم منظورم اصلا  دخالت والدین نیست و  به خاطر این میگم که در مکان هایی چون باغ ها و در خاک اونها ممکنه خورده شیشه ..تیغ...اجسام تیزو... که درون خاک مدفون شده اند وجود داشته باشه وبه دست کودک  آسیب برسونه...از اون بدتر آلوده بودن خاک با مدفوع وپرز های بدن حیوانات ولگرد هست  که خدایناکرده زمینه رو برای ایجاد بیماری ها آماده میکنه..ایطور هست که باید برخلاف میل شخصی هنگام بازی کودک کم سن وسال وحتی بزرگسال دقت وتوجه والدین باید وجود داشته باشه...همیشه تو ماشین از وسایل دایمی که داریم صابون وآب هست تا در این مواقع شستشو لازم صورت بگیره..

 

سخن کوتاه کنم وبریم ادامه ماجراهای اونروز گلپسر ..قند عسلم:

با عمه جون وعمو محمد هم فرقون بازی کردی..فرقون بازی چیه؟؟سوالالان برات میگم:این بازی از ابداعات  گلپسرم در اونروز بود...سوار فرقون شده بودی  واز عمه وعمو محمد میخاستی هولت بدهندخندونک....و دور کامل در باغ میزدی.. میگفتی: حالا نوبت عمو محمده...دفعه بعدکه عمو سوار بر فرقون میگردوندت  میگفتی:حالا نوبت عمه جون جون جون جونیه..کچل

فقط چند کامیون باید جون جون گفتنات رو اون لحظه میکشیدندخندهبوس

از فرقون سواریت هم خیلی عکس وفیلم گرفتم اما اینجا نمیتونم بذارم وبه عکس بالا بسنده میکنم که خودت داری هولش میدیخندونک

از بازی های دیگه ات در اونجا این بود که :در بشکه های پر از آب در اونجا سنگ مینداختی واز شنیدن صدای آب میخندیدی ..میگفتی :مامان دارم شلپ شولوپ میکنم ..محبت

از همه این کارها ت بگذریم شما عاشق فوت کردن قاصدک هستی..وقتی میریم در دامان طبیعت در این فصل زیبابا مامان فرزانه دنبال قاصدک میگردیم وفوتشون میکنیم ومیخندیم وشاد میشیم وبه قاصدک ها میگیم خبر شادی برامون بیارن....

در محوطه باغ آقاجون تا چشم کار میکنه قاصدک روییده که چشم انداز زیبایی داره..به زبون خودت یعنی اینطور ی  میگفتی :مامان قاصتک فوت کنم...بغل

اونروز حسابی با عمه سمیرا جون قاصدک کندی وفوت کردی...

قاصدک ها هم در هوا رقصان میرفتند تا ارزوهای پسرم وعمه جون  رو برای اجابت پیش خدای مهربون ببرندوبراورده کنندانشاالله.

اونروز حسابی به پسرم خوش گذشت وبا خاله شیرین وعمو مهدی جون هم حسابی بازی کرد وعکس گرفت...

در نهایت با عدم رضایت وگریه آقاآرین رو سوار ماشین کردیم وبرگشتیم...

مرتب این جملات رو با حالت دلخوری تکرار میکردی:مامان بمونیم باغ آقا جونم ...بمونیم سنقل آباد...جون فرزانه نریم خونمونبوسبغل

سنقر اباد(به گفته آرین :سنقل آباد) نام روستایی خوش اب وهواومکانی تفریحی است در کرج  که باغ آقا جون در اونجا واقغ شده است.

اینم خاطره یه روزبهاری خوب وشاد برای گلپسرم

همیشه شاد باشی گل همیشه بهارم

تا پست بعد بدرودبوس

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان فائزه
25 خرداد 93 18:07
سلام الهی ی ی همیشه خوش باشید و لبتون خندون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد