شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

بقچه عشق

فرقون میخام خاک بازی کنم!!!

1393/4/12 23:51
904 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بروی ماه نازنین پسر گلم

میدونی دو روز دیگه دوسال و نیمه میشی....خدای من چقدر  زود میگذرند این روزها یم...بودنم و عاشقانه زیستنم رو مدیون بودن تو هستم پسرکم...

همیشه پاینده باشی  الهی....

میخوام در این پست ماجرای خریدن فرقون بازی ات رو تعریف کنم...البته ماجرا ی این پست برای چند هفته قبل...چون زمان نگارش این پستم در آستانه 30 ماهگیته دلم نیومد اشاره ای بهش نداشته باشم هرچند ربطی به پست الانم نداشته باشه..

خوب بریم سر اصل مطلب: 

در ماه گذشته یه روز که به فروشگاه اسباب بازی رفته بودیم چشمت به  فرقون پلاستیکی مخصوص خاک و شن بازی کودک در گوشه فروشگاه افتاد...

سریع رفتی سراغش و ازم پرسیدی:مامان این چیه؟؟و من برات توضیح کوتاهی دادم واشاره به فرقون که تو باغ آقا جون هفته قبلش دیده بودی کردم ...در حالیکه با چرخ های فرقون ور میرفتی صحبتای منم گوش میکردی ودر پایان توضیحاتم گفتی: یادمه مامان جون جونی ام(وقتی میگی یادمه سر خوشگلت رو چندبار به علامت تاکید تکون میدی خیلی این کارت رو دوست دارم هلوی خوردنی خودمبوس)....ودر ادامه با ناز و آهنگ کودکانه خاص خودت گفتی :

برام میخری؟بغل

خدا رو شکر تا الان  عادت نداری داخل فروشگاه ها برای خریدن چیزی خاص پافشاری کنی و جیغ و هوار راه بندازی...اونروز هم همینطور...در حالیکه دلم برای حرکات دلبرانت غش میرفت قیافم رو جدی کردم رو زانوهام نشستم تا قدم باهات یکی بشه..و دستات رو گرفتم و گفتم مامانی امروز برات نمیخرم....وقتی رفتیم دریا برات میخرم تا با ماسه ها بازی کنی....

ایندفعه انگاری زیاداز حرفم خوشت نیومد دستات رو از دستم بیرون کشیدی و با قیافه کج و ماوج وبا همون نازمختص خودت گفتی:من الان میخام...

بلند شدم و کمی قاطع ترو با آرامش گفتم :نه نمیشهنه....انشالله میریم دریا برات میخرم...و از فروشگاه خارج شدم و شماهم بدنبالم.

یه لحظه همون جلوی درب خروجی فروشگاه از لحن و قیافت فهمیدم تمایل داری اعتراض کنی که دستت رو گرفتم و با ماشین های توی خیابون حواست رو پرت کردمچشمک ...

البته تصمیم داشتم اونو برات بگیرم اماچون اون روز  ماشین نداشتیم و خریدهای دیگه هم کرده بودیم این بود که دیگه نمیشد فرقون نسبتا بزرگ اسباب بازی رو هم ببریم.اینطوری کنترل کردن خودت تو خیابون برام سخت میشد.متفکر

فردای اونرو دایی فرهادوزندایی  بهمراه مامان ایران وبابا عباس رفتند ویلای لاهیجان زندایی بهاره ...زندایی بهاره اصرار داشت تا ماهم باهاشون بریم که متاسفانه نشداز طرفی قرار شد دو روز بعدش  بابا کاظم کارهاش رو نظم بده و ردیف کنه تا ماهم بهشون بپیوندیم اما متاسفانه اونم جور نشدغمگین...حالا این بماند...

الان میخام اینو بگم که

با کمال تعجب  از ذهن پسر کوچولوی من حرف اونروزم بیرون نرفته بود که در مقابل اصرارش به خریدن فرقون گفته بودم وقتی رفتیم دریا میتونه فرقون بخرهتعجب...

وقتی فهمیدی میخواهیم بریم دریامرتب میگفتی مامان بریم دریا فرقون بخریمخندونک....مامان :آرین فرقون برای چی میخای؟

آرین:فرقون میخام خاک بازی کنم.بغلبوسمحبت

زمانی هم که مامان ایران تو اون چند روز زنگ میزد تا حالت رو بپرسه هم میگفتی:ووایی برام فرقون بخر با زیتون....یادت نره ها...بغل

اینم بگم که قبل از اینکه فرقون ووایی به دستت برسه یه روز وقتی از خواب ناز بعدازظهر بیدار شدی .با یه هدیه خوشگل بابا کاظم سوپرایز شدی  واونم یه کامیون با بیلچه خاک بازی بود...خیلی ذوقشون رو کردی...مامان ایران هم از لاهیجان برات فرقون و هم زیتون سوغات آورد ...(دیگه همه میدونن زیتون از موارد مورد علاقه بسیار زیادودیرینه  پسرمه)

یادمه تا سوغاتیات رو دیدی خیلییی خوشحال شدی بیشتر از دیدن فرقون تا زیتون برخلاف تصورمون و اونشب با فرقونت توی خونه میدویدی و ذوق میکردی...الهی فدات بشم اگه میدونستم اینقدر خوشحالت میکنه همونروز برات خریده بودم قند عسلم...محبت

با داشتن فرقون و کامیون دیگه تحمل نداشتی که صبر کنی تا به دریا بریم و ماسه بازی کنی....تو خونه فرقونت شده بود کالاسکه عروسک هات مخصوصا جناب قور قور خانت..سوارشون میکردی و توی خونه دور میزدی...تا اینکه از اونم خسته شدی و میگفتی بریم خاک بازی کنیم...

یه روز بعداز طهر بابا به عشق تو اومد خونه و باهم با فرقون و کامیونت رفتیم باغ آقا جون و اونجا حسابی خاک بازی کردی...عکساش رو الان برات میذارم 

انشاالله بزودی فرصت دست بده بریم دریا و اونجا ماسه بازی هم کنی پسر شیرینم.

عکس ها در ادامه مطلب

قربونت برم که یه بیل خاک ریختی تو فرقونت داری میبری خالی کنی...میگم بهت مامان بیشتر بریز تا پر بشه بعد ببرش...میگی :نه مامان سنگین میشه خیلی

حالا نوبت کامیونته تا از سنگ ریزه پرش کنی 

 

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

پسندها (2)

نظرات (1)

فرزانه مامان آرین مهر
1 مرداد 93 0:36
ماشالله بسکی پسرمون باهوشه قضیه http://niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/12.gifفرقون توی ذهنش موندهمنم اصفهان که بودیم برای آرین مهر خریدم 17000 تومن امروز خریدیم فرداش شکوندش
فرزانه (مامان آرین)
پاسخ
عزیزم آرین مهر خاله....بچه ها همینن فرزانه جون...آرین هم دو روز بعدش واشر پلاستیکی چرخ های فرقونش رو دراورد و الان دیگه خودبخود شل شده تا کمی راه میبرتش خودش در میاد
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد