شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

بقچه عشق

9 ماهگی

9ماهگیت مبارک باشه دردونه من      برای 9ماهگی گلم یه سگ عروسکی قهوه ای ویه بسته فلش کارت میوه خریدم اما از هیچکدومشون چندان که فکر میکردم استقبال نکردی. اما گزارش کارای گل پسرم توی  این ماه: تو 9ماهگی سینه خیزرفتنت ماهرانه تر شد .طوریکه پله کوچیک 20سانتی والبته تک پله هارو باسینه خیز ویه پل زدن ماهرانه رد میکنی. کشوها ازدستت در امان نیستند ازبس ازبازو بسته کردنشون لذت میبری. این اواخر هم منو که ببینی روی زمین نشسته باشم خودت روباسینه خیز به من میرسونی ولباسام رو محکم میگیری وسعی میکنی بایستی که ازمنم کمی کمک میگیری تا موفق بشی. دونه های ریز از ...
18 مهر 1391

چکاپ9ماهگی

یکشنبه 16مهر نوبت ویزیت دکترت بود.خدا رو شکر همه چیز مثل قبل خوب بود.اینبار هم گل پسرم بدون گریه و بدقلقی به آقای دکتر اجازه داد معاینش کنه.بعد از معاینه وقبل از ترک اتاق دکتر بای بای هم با دکتر کردی. خدا روشکر دکترت رو دوست داری واصلا غریبی نمیکنی . وزن 10کیلو قد75سانتیمتر دورسر48 درضمن شربت حساسیت هم برات تجویز کرد چون جدیدا بیشتر از قبل سر وچشم وگوشت رو میخارونی بطوریکه چند بار به خودت آسیب زدی وزخم ایجاد کردی هرچند مامانی خیلی مواظبت بوده..... اما خوب دیگه جدیدا دیگه کنترل کردنت سخت شده گلم ودریه چشم بر هم زدن کار خودت رومیکنی وبی انصافانه هم چنگ میزنیااااا.بمیرم برات مامانی. اینم یه عکس از قندعسلم روز14مهردر...
18 مهر 1391

سوغاتی رادین جون از کیش

بازم دلم طاقت نیاورد صبح که شد ننویسم الان ساعت 9صبح هست ومامانی ازساعت7بیداره.دیشب هم گلپسرم تا الان خوابید وفقط 7صبح بیدار شدی وشیر خوردی.فکر کنم اثر داروی حساسیت که خواب آوره.سابقه نداشته درطول شب بیدار نشی.اینطوری شدکه منم ازفرصت استفاده کردم کارامو انجام دادم شیرت رو هم خوردی حالا اومدم بنویسم تا اختلاف تاریخ خاطرات با زمان نوشتن رو به حداقل برسونم. رادین جون پسرعموی نازنین ودوست داشتنیت هفته پیش رفته بود کیش.برای گل پسر قندعسلم هم سوغات آورده بود .دستت درد نکنه رادین جونم یه عکس ازشون برات میذارم تا یادگاری از رادین کوچولو برات بمونه عزیزدل مادر. 2تا پازل و2عددشورت آدیداس ویه جفت جوراب خوشگل. اونم پای مامانی زی...
18 مهر 1391

مسافرت شمال

بالاخره بعد از اینکه کل تابستون امسال رو خونه بودیم وسفرنرفتیم طلسم شکسته شد وهفته پیش روزسه شنبه با بابایی ومامان ایران وبابا عباس ودایی محمدرفتیم به سمت شمال. برای راحتی گل پسر هم یه ویلا با کلیه امکانات اجاره کردیم.اضافه بر اون مامانی کلی وسیله های مرتبط با تورو که یه ماشین جداگانه رو به خودش اختصاص داده بودتو ماشین بابایی جا داده بود.حتی گهواره عسل طلا هم باخودمون بردیم.به پسمل طلا خیلی خیلی خوش گذشت.همگی سعی کردیم همه چیز به بهترین شکل ممکن باشه تا عسلمون لذت ببره. غروب اولین روز هوا خنک شده بود توام با وزش باد.   صبح روز بعد وهوای بهاری.عسل طلا با چمن های جلوی ویلا بازی میکنه.اما کمی هم از آفتاب ...
16 مهر 1391

باغ ورده در یه روز پائیزی با هوای بهاری!

دیروز بامامان ایران ودایی محمد و خاله نگین وعمو حامد رفتیم باغ.به پسرم خیلی خوش گذشت. گردو ها رو ببین دست سنجاب کوچولو شما هم بفرمایین گردو برگ های سبز رو ببینید انگاری بهاره. واییی آتیش به این میگن!!!!!!!!!!   عمو حامد جونم دیگه عکس بسه.بریم آتیش ببینیم دیگه.   ...
8 مهر 1391

عکس های منتخب 9ماهگی

پدرررررررررررررررپسررررررررررررررررروقتی قراردارن برن ددر. مامانیییییییییی!!!!!داری عکس میگیری. آرین وقتی با خوابیدن مقابله میکندصورت خوشگلش اینطوری میشه. آرین و.....بازهم منتظر بابایی   آرین عاشق ماشین بازی و...آرین عاشق هلو خوردن ...
5 مهر 1391

شنل مامانی وقتی کوچک بود

٤روز از روزهای اولین ماه پاییز میگذره.چند روزیه که هوا کمابیش خنک شده.امروز صبح لباس های گرم گل پسرم رو بررسی میکردم تا اگه کم وکسری داره بفکر خریدش باشم.   اولین لباسی که بین لباسات بچشمم خورد شنل پشمالو سفیدرنگی بود که مامانی بهش علاقه خاصی داشت.بخوبی یادمه که از مامان ایران خواسته بودم اونو با سیسمونیت بیاره.چون اون یادگار نی نی گولویی مامانی بودودوست دارم اونو حتی به بچه تو هم بدم شنل سلطنتییه دیگه ههههههههه.   سریع آوردمش بهت نشونش دادم وسریع پوشوندمت ببینم چه شکلی میشی.  مثه بره کوچولو یی خوردنی شده بودی اما خودت زیاد ازش استقبال نکردی ومیخواستی اونو از تنت درآرم انگاری با نگاهت میگفتی...
5 مهر 1391

باز وبسته کردن کشوها!!!سرگرمی تازه آرین

شازده پسرم هرچنددیر سینه خیز رفتی وهنوز هم از دندونات خبری نیست وهرچند هم که دیگران بگن از این لحاظ تنبلی! !!!!ولی واسه مامانی زرنگ ترین وباهوش ترینی. خداییش خودت قضاوت کن کجای پسرم تنبل گفتن داره آخه . از دیروز تا حالا یادگرفتی وقتی میذارمت روی زمین تابا اسباب بازیهات بازی کنی یهویی فت وفرز سینه خیز میری سمت کشوها واز بازو بسته کردنشون لذت میبری .هرچنداین کارهم اقتضای سن ات هست اما ازنظر مامانی شاهکاره پسرم. تازه مامانی خیلی هم نگران میشه که خدایی ناکرده دستای کوچولوت لای در کشو نمونه.هرچی هم میگم مامانی جییییییییزههههههه اما بهت اثر نداره. چون از نظر شازده جیز درمورد اجسام داغ ویا دردناک کاربرد داره. طبق معم...
1 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد