سفر مامان جون وآقاجون به کربلا
دیروز مامان جون آش پشت پاش رو خودش پخت.همگی ظهر اونجا بودیم (مامانی +بابایی+عمه جون+عمومهدی+قدم خاله وهمسرش+شیرین جون+خاتون خاله+زن عموندا وعموصفا)توهم که طبق معمول عاشق جمع هستی وکلی کیف کردی.الهی فدات بشم که مثه نگین انگشتر توی جمع میدرخشیدی.شب هم انگاری فهمیده بودی مامان جون وآقاجونت 10روز نیستندحسابی شیرین زبونی میکردی. امروزصبح زمان حرکتشون بود.همین الان بابایی زنگ زد گفت درحال حرکتند.خیلی دوست داشتم باهم بریم بدرقشون.اما تو کوچولوی نانازی همچنان درخواب ناز وعمیق هستی که آدم دلش نمیادبیدارت کنه.درعوض بابایی ومامان ایران وباباعباس رفتند خوش بحالشون..... مامان جون آقاجون سفربه سلامت..... دیگه برم سوپت روبار بذارم بعدا عکس میذ...