شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

بقچه عشق

مامانی نگران شده.....

پسر مهربونم...آروم جونم.....یادته قبل از جشن تولدشما2هفته تاخیربرای آپ کردن وبلاگت داشتم وگفتم این 2هفته پر از اتفاقای مختلف بود.خوب حالا که مطمئنم یادت اومده برات یکی دیگه از اون اتفاقات نه چندان خوشایند رو مینویسم. 29آذرماه ساعت 5بعدازظهر بود.شما که ظهرنخوابیده بودی  خسته بودی وخوابت میومد اما دوست هم نداشتی لالا کنی وغر میزدی .بهونه گیری میکردی هرکار کردم لالا کنی زیر بار نرفتی.گذاشتمت توی تختت تا بازی کنی وخسته تر بشی تا بخوابی اما گویا اصلا این رو نپسندیدی وشروع کردی به گریه....اونم چه گریه ای .... بغلت کردم بوسیدمت وبا نوازش برات لالایی خوندم نیم ساعتی تو بغلم بودی ایندفعه دیگه نتونستی پلک هات رو باز نگه داری خو...
27 دی 1391

آخرین ماه از اولین سال زندگی آقا آرین

پسر نازنینم در طی ماه 12شما پیشرفت خوبی داشتی. هنوز به طور مستقل راه نمیری اما از مبل بالا میری وپایین میای.برای مدت بیشتری وایساده بدون کمک میمونی.اما اگه بفهمی نگرفتیمت خودت رو رها میکنی وخیلی هول میکنی.گاهی هم لوس لوسکی سروگردنت رو به عقب هول میدی اونم با شدت ومیخندی که کلی مامانی رو میترسونی. هنوز همون 4تا دندون رو داری اما 2دندون کناری دندونهای بالات متورم هستندو خارش وگاهی درد دارند که اذیت میشی.عاشق مسواک انگشتیت هستی چون با اون خارش لثه هات کمی التیام میابه. باوجود اینکه به غذای سفره علاقه مندی اما هنوز مامانی برات غذای مخصوص خودت رو میپزه وغذاهای سفره رو درحد سرگرمی وآشنایی با غذاها ی دیگه بهت میدم اونم...
20 دی 1391

الان یا ماه بعد

این سوالی بود که این اواخرذهن  مامانی و بابایی روبرای برگزاری مراسم تولد شما مشغول کرده بود. گفته بودم  چون از 6ماه پیش مامانی آروم وسر فرصت هایی که بدست میاورد (اونم اکثرا اواخر شب که شما خواب بودی بود )تدارک تولد شما رومیدیدبعداز شب یلدا تقریبا 99درصد کارهای تم دار تولدت به پایان رسید. یه توضیح هم همینجا در مورد تم تولدت بدم :میدونی پسرم از زمانیکه متولد شدی هر وقت صحبت تولد میشدباخودم فکر میکردم چقدر دوست دارم  تولد یکسالگی شما رو تم دار بگیرم وتقریبا 50درصدش رو هم موفق شدم .البته اونم  با کمک دایی محمد عزیز وبابایی مهربونت که خیلی بهم کمک کردند.وگرفتن تولد تم دار هم اگر بخواهی خودت کارهاش رو انجام بدی ویه پسر ناز ...
17 دی 1391

غیبت 2هفته ای

سلام به دوستان گل آرینم وهمچنین پسرعزیزم. این 2هفته ای که گذشت هفته بسیار پر مشغله ای داشتیم با یه عالمه اتفاق های مختلف که قشنگترین وبهترینشون تولد پسر نازنینم آربن خان بود.نمیدونم از کجا شروع کنم واز کدوم بنویسم اما فکر کنم از تولد عزیزم  اول شروع کنم بهتر باشه. پسر خوشگل وباهوشم تولد شما دقیقا روز اربعین آقا امام حسین (ع)بود.ومامان وبابا که ازقبل اینو میدونستند تصمیم داشتند بعد از ماه محرم وصفر برات جشن بگیرند. اما مامانی از ماهها پیش برای تولدت تدارک میدید.یعنی حدود6ماه پیش.حتما الان میگی ای بابا مگه چه خبره 6ماه برای یه جشن تولد!!!!!!!!!!اما عزیزم بعدها که بزرگتر شدی وپدر شدی خواهی فهمیدکه واقعا در شرایط بچه داری حتی برای یه ...
17 دی 1391

اولین یلدای آرین عزیزم

اول از همه بر خود لازم میدونم یلدا رو به تمام کودک های گل این سرزمین ایران عزیزم وپدر ومادرهای نازنینشون تبریک بگم مخصوصا اون کوچولوهای نازی که اولین شب یلداشون رو هم سپری کردند مثل عزیز دل مامان آرین گل خودم.                                                   پسر نازم امسال شب یلدا ی مامان وبابا کاملا با یلداهای گذشته فرق میکردواونم این بود که امسال یه گل خوشگل و نازنین محفلمون رو گرما بخش بود  &...
4 دی 1391

اولین روز برفی برای آرین جونم

عزیزدل مامان از دیشب اولین بارش برف زمستونی شروع شدهرچند4روزی از پاییز هنوز باقیمانده.بارش تا امروز هم ادامه داشت.البته مستمر نباریدوگرنه برف سنگینی میشد.خداوند رو به خاطر تمام نعمتهایش وهمینطور این بارش رحمتش سپاس میگویم. عصر نزدیک ساعت 5تصمیم گرفتیم گل پسر رو ببریم به محوطه جلوی خونمون تا برف رو ببینه.البته پارسال هم بارش برف رو داشتیم اما شما خیلی کوچولو بودی عزیزم. مدت کمی بیرون موندیم چون میترسیدم خدای ناکرده سرما بخوری که این کم موندنمون موجب دلخوری عسلم شد.آخه نمیخواستی زود بریم خونه. خیلی از دیدن برف تعجب کرده بودی .چندتا عکس هم ازت گرفتیم هرچندهوا روبه تاریکی بودونتونستم عکس های جالبی بگیرم اما خوب برای یادگاری بد...
27 آذر 1391

مژده مژده دندون 4ام دردونه ام جوونه زد

روز20آذر ماه بودکه مامانی رو حسابی سورپرایز کرد. قربونت برم من.           مباااااااااااااااااارررررررررررررررککککککککککککت                  باشه عزیزدل مامان. دندون چهارمت  هم برای خودش بدون ماجرا نبودا.بطوریکه شب قبلش ساعت 11باجیغ از خواب بیدارشدی (تازه 10دقیقه نبود که خوابیده بودی)وهرکار کردم آروم بشی وبخوابی اصلا فایده نداشت ویهو استفراغ کردی.اون لحظه بغل بابایی بودی داشتم لباست رو تمییز میکردم که دوباره استفراغ کردی وتواما جیغ میزدی.صورتت رو شستیم وخواستم لباست رو عوض کنم که برای سومین با...
22 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد