شاهزاده دوساله برای سومین بار میره آرایشگاه...
سلام عزیز دل مامان
خدایا!!!شکرررروسپاس به در گاهت... پسرم مردی شده واسه خودش...بزرگ شده...
اینو دیرور بیشتر فهمیدم چون دیروز برای بار سوم در این دوسال موهای ناز وخوشگلت رو سپردم به دست آرایشگر .اصلا دوست نداشتم موهات رو کوتاه کنم...اما چون هوا گرم شده وبا موهای بلند واقعا گرما آزاردهنده تره..تصمیم گرفتم پا بذارم روی دلم وببرمت آرایشگاه...
دیروز وقتی از خواب ناز بعداز طهر بیدار شدی آمادت کردم ودستای کوچولوت رو گرفتم وبا ظاهری مصمم اما قلبی مردد رفتیم به سمت آرایشگاه وزرا محلمون.
همونجا که دو دفعه دیگه برده بودمت ..فکر کنم از آخرین بار 9ماهی گذشته باشه...دوبارش هم نا آرومی کرده بودی...بار اول زیاد گریه کردی ودر حالیکه تو ی بغل بابا یی ومامان هم کنارت بوداجازه دادی آرایشگر موهات رو کوتاه کنه..البته در حین کوتاهی هم گریه میکردی وما سعی میکردیم به طرق مختلف حواست رو پرت کنیم...
با این وجود همون موقع آقا مرتضی آرایشگرصبور ومهربون محلمون میگفت آرین کودک منحصر بفردیه ومن در سابقه آرایشگریم که کار کودک هم بسیار زیاد انجام داده ام کمتر بچه ای دیدم که به آرومی آرین باشه...چون گریه میکردی اما به آرایشگر هم اجازه میدادی کار کوتاهیش رو انجام بده...آقا مرتضی میگفت بچه های بزرگتر از آرین بودند که سه چار نفر از اعضای خانواده نگهشون داشتند تا بتونه کمی موهاشون رو مرتب کنه...
خلاصه اینکه دیروزهم واقعا عکس العملت تو آرایشگاه سوپرایزمون کرد...الان برات میگم:
اول پست گفتم که باهم رفتیم آرایشگاه.توی آرایشگاه دونفر جلوی شما نوبت داشتند.من وشما روی مبل نشستیم تا نوبتمون بشه.در این حین مامان در مورد کوتاهی مو واینکه چطور باید رو صندلی بشینی...سرت رو تکون ندی...به حرف آقا مرتضی گوش کنی...تا موهات خیلی خوشگل بشن..وعیره مدام با شما صحبت میکردم...پسر بچه 10یا 12ساله ای هم کنارمون در نوبت نشسته بود.مامان از فرصت استفاده کرد وبرات توضیح دادم که ببین این آقا پسر هم اومده موهاش رو کوتاه کنه ..خوشگل بشه..ببین بزرگ شده ...قوی شده اصلا گریه نمیکنه...وچند سوال هم از آقا پسر پرسیدم تا تو هم بشنوی وبدونی که کوتاه کردن ترس نداره تازه خیلی هم خوبه...
با تمام این توضیحات وقتی کار کوتاهی پسر بچه داشت به انتها میرسید وشما هم میدونستی که بزودی نوبت شماست...صدات دو رگه شده بود ومیگفتی مامان بریم بیرون..بریم پیش بابا کامظ بعدا بیایم موهام رو کوتاه کنیم...دقیقا همینگونه که نوشتم گفتی
در این حین مامان ایران که در تماس تلفنی با مامان دقایقی پیش متوجه شده بود شما آرایشگاهی هم وارد آرایشگاه شد وشما با دیدن ووایی بیشتر قوت قلب گرفتی وبعداز اون هم بابا کاظم بهمون پیوست...
شما رو روی صندلی مخصوص کودک که گذاشتیم گفتی مامان هم دستم رو بگیره...پیشبندت رو بستند
منم مرتب میگفتم :
افرین پسرم چه مردی شده.. ببینین خودش رفته نشسته روی صندلیش ...ببینین گریه نمیکنه...حالا شما در در او ن لحظه درمرز گریه بودیااا...الهی قربونت برم کوچولوی من...
چند دقیقه از اول شروع کوتاهی نگذشته بود که یهو به طرز باور نکردنی همچی تغییر کرد ...دست مامان رو رها کردی...وساکت و آروم نشستی تا کوتاهیت تموم شد...بهمین راحتی...
تازه اعتماد بنفست هم مثل همیشه بالا...در حین کوتاهی به آقا مرتضی با اشاره به یه سمت از سرت وموهات میگفتی :اینطرفم هم مونده کوتاه کن...یاگفتی : این (منظورت ماشین اصلاح)چظوری خاموش میشه..دکمه اش کجاست؟
کمی به پایان کوتاهی مونده بود که آقا جون وعمو محمد هم از راه رسیدندخوشحال برگشتی به سمت آقاجون ومیگفتی آقا جون ببین دارم موهام رو کوتاه میکنم...گریه ام نکردمااا...
آقا جون دلش غش رفت برات وکلی تشویقت کرد...عمو محمد هم که خیلی بهش علاقه مندی در گوشت گفت عمو جان نذار موهای خوشگلت رو بزنن گریه کن..اگه گریه کنی برات پاستیل میخرم...
اما شما همچنان آروم....
بعد کوتاهی از آقا مرتضی تشکر کردی وخوش وخندون رفتی به سمت خونه آقا جون تا براشون توضیح بدی جریان آرایشگاهت رو...مامان ایران هم یه پاکت پر از اسمارتیس ورنگارنگ وبیسکویت برات جایزه خرید...راستی یادم رفت بگم که آقا مرتضی هم یه شکلات بهت جایزه داد
جلوی در خونه آقا جون زنگ رو زدی ومامان جون وعمه جون وعمو محمد اومدن جلوی در خونه..بعد از نشون دادن موهات به عمو گفتی عمو برام پاستیل نخریدیا؟؟عمو محمد هم سریع رفت مغازه سوپر کنار خونه (مغازه آقا رستم به قول خودت)وبرات پاستیل گرفت...
خوشبحالت پسرم با این همه حایزه...
کوتاه کردن موهات مبارک عسلم
سلمونی دومادیت رو ببینم مادر
عکساش هم برات گذاشتم ..فیلم هم گرفتم حتی...
واقعا هزار ماشاالله داره پسر کوچولوی دوساله ام که اینقدر متین برخورد کرد
عاشقتم پسر کوچولوی دوساله بزرگم
میدونی مادر رفتارات رو که میبینم هم از ته دل ذوقت رو میکنم وتحسینت میکنم..هم کمی نگران میشم..از اینکه بیشتر از سنت رفتار میکنی بیشتر مواقع میترسم توقع ما ودیگران ازت بالاتر از سنت باشه..واین اصلا خوب نیست..باید همه بدونن تو کودک دوساله ای بیش نیستی ..فقط کودک دوساله ...
هزار ماشاالله بهت گل پسرم