پارک ارم
سلام پسر خوشگل مامان
اومدم هرچند با تاخیر اما با تبریک ویژه عید فطر وهمچنین نوشتن خاطره رفتن شما به پارک ارم در همونروز .پس اول عرض تبریک از طرف مامان فرزانه وآرین جون رو داشته باشیم:
عید سعید فطر بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد
وبعد خاطره شیرین وخوب اونروز رو برات مینویسم:
عصرروز جمعه 18مرداد92مصادف با عید سعیدفطر به همراه خانواده عزیز ودوستداشتنیم یعنی مامان ایران وبابا عباس ودایی محمد وخاله نگین وعمو حامدعزیز ومهربون برا ی بار اول شما رو بردیم به مجتمع تفریحی ارم.
خیلی به پسرم خوش گذشت مخصوصا که همراه با جمع عزیزانی بودی که خیلی دوستشون داری واین باعث شده بود حسابی ذوق زده بشی وسراز پا نمیشناختی .مرتب جیغ میزدی وبه اینسو وآنسو میدویدی واطهار خوشحالی میکردی وحسابی به جمعمون شادی ونشاط میبخشیدی.هرچند اولین باری هم نبود که با این جمع عزیز همراه میشدیم اما شما هزار بار هم که باهاشون بریم بیرون همینطور ذوق داری وشاد میشی.
وسایل بازی با چراغهای روشن همیشه مورد توجهت بوده واونروز در پارک ارم هم کنجکاوانه تماشا شون میکردی.از سه تا وسایل بازی اونجا هم استفاده کردی که مناسب سن شما بود .البته یکیشون خانوادگی بود که با مامان وباباسوار شدی.
تا 2نیمه شب در پارک بودیم وساعت3بود که رسیدیم خونه خودمون .با این وجود شما اصلادر پارک نخوابیدی تا همون ساعت 3که رسیدیم خونمون ودیگه بیهوش شدی از فرط خستگی.برات بالش وپتو هم برده بودم اما هرچی سعی کردم بخوابی بیفایده بود ومشتاق گشت وگذار وکنجکاوی بودی در حالیکه از چشمات مشخص بود که کاملا هم خوابت میاد.مامان ایران هم سعی کرد بخوابونتت که موفق نشد.
حالا اینهمه مقابله برای چیه نمیدونم...اکثرا میگن چون کنجکاوی اینطورِ هستی؟!!
علت دیر برگشتنمون به خونه هم اینبود که در مسیر رفتن به پارک ترافیک خیلی سنگینی رو پشت سر گذاشتیم واز ساعت 7که از کرج حرکت کردیم حدود 10شب رسیدیم به پارک.حتی در ترافیک بودیم که برای راحتی شمایه لحطه تصمیم به برگشتن وصرف نطر از ادامه مسیر رو دادیم اما شور وشوق شما در ماشین مارو در رفتنمون به پارک مصمم کرد.وقتی هم رسیدیم به پارک وشادی زیادشما رو دیدیم خوشحال شدیم که برنگشتیم.
داخل ماشین در صندلی عقب ایستاده بودی وبرای سرنشینان ماشین های در حال حرکت توی ترافیک دلبری میکردی وبا عکس العمل اونها حسابی میخندیدی.ماشین پلیس هم که میدیدی میگفتی بابایی...بابایی..ببوووو...ببوووو...با دیدن مترو در حال حرکت هم میگفتی کوکوچی چی...کوکوچی چی....الهی فدات بشم شیرین زبونم.
ناگفته نمونه که با وسایل بازی که برات آورده بودم وهمچنین خوراکی های مورد علاقه ات نیز سرگرمت کردیم تا ترافیک اذیتت نکنه.وگرنه آقا آرین وتحمل بودن در ماشین اونم برای مدت طولانی!!!!!هرگزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
یکبار هم مجبور شدم داخل ماشین پوشکت رو عوض کنم.این اتفاق اورژانسی بارها برام پیش اومده که شمارش از دستم در رفته ودیگه به قول معروف استاد شدم.
حالا چندتا عکس مربوط به اونروز رو برات میذارم:
نمایی از بخش کوچکی از پارکینگ شماره 3 پارک ارم
مامان وبابای خسته وآرین خان شیطون بلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خاله نگین وعمو حامد در کنار بابایی وشازده آرین
اینم همون وسیله ای که سه تایی سوار شدیم وشما خیلی ازش استقبال کردی وقتی اوج میگرفتیم وبه ارتفاع میرفتیم ذوق زده میخندیدی وفریاد میزدی.
این هم از شیطنت های پسر طلا و دویدن های بابایی به دنبالت.چند بار فقط میرفتی در این قلعه سحرآمیز ودوباره در بین انبوه جمعیت می دویدی بیرون...
ارزشمندترین مکانهایی که در دنیا میتوان حضور داشت:در فکر کسی...در دعای کسی...در قلب کسی.پسرم بدان همیشه در فکرم ...در قلبم .....ودر دعایم جایت همیشگیست.