سفری بیادموندنی به هرین(اولین جمله گفتن آرین خان)
سلام قلب تپنده زندگی
امروز میخوام از خاطرات خوبی که با خانواده محترم خاله طاهره (از دوستان قدیمی وخانوادگیمون )در روز سه شنبه 29مرداد 92 داشتیم رو برات بنویسم.
عزیزکم خاله طاهره مهربون ودوست داشتنی که دوست باوفا وخوش مرام مامانه از مدتهاقبل بود که پیشنهاد رفتن به ویلاشون در جاده چالوس رو بهمون داده بوداما متاسفانه شرایط برامون مهیا نمیشد وموفق نمی شدیم برنامه ریزی ای کنیم وبریم تا اینکه بالاخره طلسم شکست وهفته پیش با خاله طاهره وعمو مجید وآجی حلما وآجی زهرا دو دختر گل ومهربونشون رفتیم .
ویلای عمو مجید واقع در روستای زیبا ودیدنی هرین بود..(البته قبل از بدنیا اومدن شما من وبابا با خاله طاهره وخانواده اشون یکبار دیگه به هرین اومده بودیم).
روستای هرین در منطقه ای کوهستانی وخوش آب وهوا وبسیار دنج ورویایی واقع شده که دل بیننده رو مجذوب طبیعت بکر وفوق العادش میکنه..به قول مامان بهشت جاده چالوسه.از کرج تا اوجا حدود یکساعت زمان برای رفتن لازمه.(البته جاده ی بدون ترافیک )
بعداز ظهر سه شنبه با هماهنگی مامان وخاله به سمت هرین حرکت کردیم.عمو مجید عزیز به خاطر ما ازمحل کارشون مرخصی گرفته بودند.
ساعت 6یا هفت بود که رسیدیم به مقصد .در مسیر فقط یکجا توقف کردیم واز مناطر وشما عکس گرفتیم.در این فاصله بابا وعمو مجید رفتند به باغشون که در دره ای در پایین جاده واقع شده بود وبرای ما سخت بود که با شما کوچولوها بریم اونجا .این بود که خودشون زحمت کشیدند وبرامون گیلاس وآلو وهلو چیدند.
باید بگم پسرم خیلی عاشق طبیعته.خیلی ذوق زده بودی .مخصوصا در کنار آجی حلما وزهرا.واین مامان وبابا رو به خاطر تصمیممون برای اومدن به اونجا خوشحالتر میکرد.
قرار بر موندن اونجا رو نداشتیم اما چون دیر حرکت کردیم به ناچار برای برگشت به شب برخورد کردیم برای همین عمو مجید ازمون خواست که شب رو اونجا بمونیم تا هم صبج به دیدن روستای واریان که اون طرف سد کرج هست بریم (فقط با قایق میشه به این روستا رفت)وهم ابنکه خدای ناکرده مشکلی در جاده پیش نیادبه خاطر اینکه مسیر برگشت کوهستانی وخطرناک بودمخصوصا برای بابا که نا وارد به جاده اونجابود
همگی با اشتیاق پیشنهاد عمو مجید رو پذیرفتیم بیشترم به خاطر اینکه شما وآجی حلما حسابی شاد وخندان باهم بازی میکردین ودلمون نیومد این شادیها رو زود تموم کنیم .
قبل از تاریکی هوابا خاله جون وحلما جون یکساعتی رو در اطراف ویلا به دیدن مناطر زیبا وگرفتن عکس گذروندیم وبعد برای خوردن چای آلبالو آتیشی که عمو مجید وبابایی درست کرده بودند به ویلا برگشتیم .
در گشت وگذارمون به اطراف ویلا بودکه گل پسر در شیرین زبونی جهش ناگهانی خودش رو بروز داد.ناگهان اسم خاله طاهره رو بطور ناگهانی گفتی....طاهر...طاهر...ویا آجی الما(الف با کسره)....آجی زهآئ=آجی زهرا....
آجی زهرا با اینکه کمی کسالت داشت اما باهات بازی میکرد وشما هم لذت میبردی .شما از نوزادی تا الان که ١٩ماهته میونت با زهرا جون خیلی خوبه.زهرا عاشقته وخیلی دوست داره.
جلمای شیرین زبون پرنسسی شده واسه خودش 3سال و پنج ماههشه ونسبت به قبل بسیار از نظر رفتاری فرق کرده چنان هوای شما رو داشت وازت مراقبت میکرد فکر میکرد مامانته.توهم خوشجال صداش میزدی آجی...وباهاش بازی میکردی خیلی تعجب کرده بودم که تو هم که معمولا بیشتر از چند دقیقه با بچه ها بازی نمیکنی با حلما جون حسابی هم بازی شده بودی...دنبالش میدویدی وسغی میکردی هرکاری میکنه شما تقلید کنی.صدای جیغ زدن وخندیدنتون دیگه گوشامون رو حسابی به فیض رسوند دلمون میخواست بهتون بگیم بابا بسه حداقل یک ثانیه آروم باشید اما دیدن شادیتون مارو هم باهاتون همراه کردبجای تذکر بهتون .
منکه حسابی باهاتون بازی کردم ودر این فاصله خاله طاهره مهربون شام رو آماده میکرد.دست خاله درد نکنه لوبیا پلوی بسیار خوشمزه ای درست کرد همراه با سالاد شیرازی وماست گوسفندی محلی وشما هم حسابی ازش خوردی البته غیر ماست .نوش جونت.حسن لوبیا پلوش به اینبود که کاملا طبیعی بود یعنی مواد تشکیل دهندش برای باغچه عمو مجیدکه در جلوی ویلاشونه بود.
شب ساعت از یک هم گذشته بود اما گویا نه تو ونه حلما قصد خوابیدن نداشتین اگه بهتون اجازه میدادیم تا صبح میخواستین بازی کنین.آجی حلما میگفت من میخوام با داداشی لالا کنم. میخوام مراقبش باشم نترسه.اینبود که مامان وآرین با خاله جون وحلما وزهرا جون در یک اتاق خوابیدیم اول شما کوچولوها رو خوابوندیم وبعد فرصتی کردیم تا در کنا رهم بعد مدتها گپی بزنیم از داستان بزرگ شدن شماها ونگرانی های مادرانه ساعتها حرف زدیم ونزدیک 6صبح خوابمون برد.(البته زیاد خاله رو میبینیم ورفت وآمد داریم اما با حصور شما فرشته ها بیشتر وقتمون رو با شما میگذرونیم )
صبح ساعت ١٠از خواب بیدار شدی.صبحانه رو خوردیم وبعد با تماس تلفنی از محل کار عمو مجید تمام برنامه هامون بهم ریخت.ومتاسفانه نتونستیم از روستای واریان دیدن کنیم.از عمو مجید قول گرفتیم بزودی در هفته های آینده برنامه رفتن به اونجا رو هم ترتیب بدهند.
ناگفته نمونه که از پیشرفت زبانی شما در این سفرگفتم اینم اضافه کنم که در مسیر رفت وبرگشت از تونل ها ی واقع در جاده خیلی استقبال کردی وبا دیدنشون بوجد میومدی ومیگفتی توئل...تا اینکه بعدا یه روز دیگه که خونه بابا عباس بودیم این جریان رو با ذوق برای بابا عبا هم تعریف کردی واین بود که اولین جمله خودت رو گفتی..اینطوری:(عبا...عبا...آگا آینن .....بفت ...توئل)...ای جانمممممممممم نمیدونی چقدر مامان رو شاد کردی بغلت کردم وغرق بوست کردم شیرین زبونم.جمله دو کلمه ای از ١٨ماهگی میگفتی اما سه کلمه هنوز نگفته بودی.هرچند دیگه هم هرچی گفتیم تکرار نکردی اما همون یه بارشم خیلی عالییییییی بووووود آفرین بر پسر نازنینم.قربون اون زبونت برم من شیرینکم.
در پایان هم از عمو مجید وخاله طاهره ودو گل زیباشون برای تمام مهربونیهاشون تشکر میکنیم.
خیلی زیاد نوشتم منو ببخش پسرم.
حالا عکس هایی از اونروز رو در ادامه مطلب برات میذارم تا خستگیت در بره:
حلما جون خاله وعشقم آرین خان
آرین گل مادر در کنار آجی زهرای مهربون
مامان -حلما جون -آرین جون -خاله طاهره عزیز
اینجا همون قسمتی هست که در بالا شرح دادم عمو مجید وبابایی رفته بودند باغ برای چیدن میوه.آرین وحلما منتظرشونند....عکس پایین هم ببین جالبه
به چهره آرین خان در دو عکس دقت کردینبابا جذبههههههههههههههههه
بادیدن جدیتت یاد خصوصیات کودکان دیماهی افتادم که اخیرا در وبلاگ یکی از دوستان خوندم وانشاالله در آینده برات در وبلاگ شما هم ثبت خواهم کرد
از این عکس به بعد ماجراهای شما وحلما جونی رو میبینیم
همونطور که میبینی یه باطری قدیمی موبایل شده موبایل فینگر تاچ حلما خانم که با یه موبایل واقعی هم عوضش نمیکردوباهاش عالمی داشت موبایلشون عکس هم میگیره بعلهههههه الهی دورت بگرده خاله پرنسس کوچولو(عجب دنیایی دارن این فرشته ها)
دورتون بگردم مننننننننننننننننننننننن فرشته های مهربون کوچولو
عمو مجید در حال درست کردن چای آلبالو آتیشی
صبح روز بعد
در مسیر برگشت وچشمه آب طبیعی
لبانت پرخنده ودلت همیشه شاد باد
ای شکوه وشادی بخش به تمام لحظه هایم
خداوند نگهدارت باد