شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

بقچه عشق

اولین نقاشی شاهزاده آرین هنرمندم

1392/1/22 1:32
415 بازدید
اشتراک گذاری

شاهزاده خوبی ها سلام بروی ماهت.گل زیبای بوستان زندگی هزاران سلام تقدیم تو باد.

میخوام الان جریان اولین نقاشی شمارو تعریف کنم.ماجرای شیرینی که مطمئنم لذت خواهی برد از خوندنش:

پسرم اعتراف میکنم تا به الان هنوز قلم وکاغذ نذاشتم پیش روت تا خط خطی کنی.

ای وای عزیز دلم مامان رو ببخش که تنبلی کردم اما تو برنامه هام بود که دیگه بزودی برات شروع کنم.اما قبل از اینکه مامان دست بکار بشه این اتفاق در شهر قم رخ داد.

بعلللللللللللللله.درست متوجه شدی در شهر قم ودر همین ایام نوروز وسفری که به این شهر داشتیم.

درپست قبل گفتم که در حرم کمی بد قلق شده بودی ونق میزدی بطوریکه بعداز زیارت شدت نق هات بالا گرفت .با بابایی خواستیم سریع شمارو  به ماشین برسونیم تا یا با اسباب بازیهات سر گرم بشی ویا بتونی شیر بخوری وبخوابی وخلاصه دست از نق زدن برداری.که جلوی محوطه ورودی حرم نزدیک پارکینگ ماشین چشممون به نمایشگاه رویش (صنایع دستی وفرهنگی )افتاد.

با بابایی تصمیم گرفتیم یه گشتی در نمایشگاه بزنیم بلکه شاید شما هم سرگرم بشی وچه کار خوبی هم کردیم چراکه از مورد علاقه هات در این نمایشگاه انتظارت رو میکشید.اشتباه نکن اونجا خبری ازماشین کودک نبود بلکه ایستگاه کودک بودکه تونست دل پسر خوشگلم رو بدست بیاره وسرحالش کنه هرچند برای مدتی کوتاه که همین خودش خیلی غنیمت بود.

 2مجری مهربون به اسم های مستعارخاله جون وعمو جون در سالنی بزرگ مستقر در اون نمایشگاه کودکان3سال به بالا رو به کشیدن نقاشی دعوت میکردند.بچه ها مشغول میشدندولحظاتی شاد رو تجربه میکردندوپسر عزیز وبا استعداد مامان هم جزئی از این بچه ها بود.

البته اولش مامان از مجری اونجا اجازه گرفت بخاطر شرایط سنی شما ومجری محترم هم با روی گشاده پذیرفت.

گل پسرمدادشمعی وکاغذ مخصوص نقاشی رو از خاله گرفت ونقاشی کرد که حسابی مورد توجه خاله وعمو قرار گرفت.در نهایت نه شما دل میکندی که باما برگردیم به سمت ماشینمون ونه عمو وخاله دوست داشتند که بری.حسابی دلشون رو برده بودی عسل مامان.

عکس هاش رو تماشا کن:

اینجا خاله جون به شما کاغذو مداد شمعی میده ودر عکس کاملا واضحه.

اینجا هم عمو جون باشما صحبت میکنه

خلاصه با کمک بابایی وخاله جون وعمو جون مدادشمعی رو برداشتی وموفق شدی نقاشی کنی.

اینهم اولین نقاشی پسر نازنینم.

اینجا هم قبل از تشویق دیگران خودت رو تشویق میکنی طبق عادت همیشگیت.

مامان:آقا آرین دیگه باید بریم پسرم.

اینم آقا آرین شاداب ما که با آقا آرین دقایقی قبل زمین تا آسمون فرق کردهتعجب

اینم بگم که در نهایت مداد شمعی رو به دهانت میبردی که مامان اونو ازت گرفت ودستات رو به سختی با بطری آب وصابون همراهم شستم.دستات حسابی آغشته به مداد شمعی بودند.

کاغذ نقاشی رو هم خواستم برات نگه دارم که متاسفانه اونو پاره کردی وچون دوباره به نق زدن وگریه مشغول شدی دیگه حواسم پرت شد نفهمیدم کاغذپاره شده  چی شد ؟وکجا جا گذاشتمش؟خوشگل پسرم حواس واسم نمیذاری که ............با تمام اینها عاشقتم نفسم وعاشق بد قلقی هات هم هستم شدید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سونیا
26 فروردین 92 8:26
ای جون دلم افرین به این گل پسر هنرمند

اتفاقا ما هم به اون نمایشگاه رفتیم اما سونیا خانم به هیچ وجه حاضر نشد بشینه روی صندلی و نقاشی بکشه با این که عاشق نقاشی هست اما متاسفانه هرکاریش کردم ننشست از ترس اینکه مبادا من ازش دوتا عکس بگیرم از عکس گرفتن هم که متنفر این دخترک ما


ای جونم پس سونیا خانم ماهم رفته بود به نمایشگاه.قربونش برم کار خوبی میکنه دختر باید ناز داشته باشه پس چی الکی نیست که پرنسس خانم خاله است این دخترخوشگل .






عمه
19 خرداد 92 22:13
آفرین عزیز عمه، باهوش من. عاشقتم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد