سرماخوردگی خداحافظ
خدای مهربونم هزاران بار شکر میگویمت که لباس عافیت به تن پسر کوچولوی نازنینم پوشاندی.الهی هیچ کودک نازنینی بیمار نشه حتی خیلی جزئی وکوچک.
از تمامی دوستان خوب ومهربونم تشکر میکنم که با سر زدن بهمون قوت قلب من بودند.عزیزانم از همگیتون ممنونم.
آرین :خاله های خوب ومهربونم ممنونم که بیادم بودین دوستتون دارم.
همچنین از مامان ایران عزیزم که 2شب پیش ما بودند ومراقب شما خیلی ممنونم(گفتم خود مامانی هم سرماخورده بود)باباعباس جون ومامان جون وآقاجون عزیز هم مرتب سر میزدند ونگران حال نوه گلشون بودند.خاله نگین ...عمه سمیرا وعمو حامد گل وخاله فرانک مهربون مرتبا تلفنی جویای حال شما بودنداز لطف همشون سپاسگزارم.
دیشب اولین شب بود که پسر کوچولوی مامان سرفه هم نکردوروز قبل رو هم سر حالتر سپری کرد.خیلی خوشحااااااااااااااااااالم .
پسر گلم از وقتی سرماخوردی دیگه فقط وفقط دوست داری بغل مامان باشه.صبح هاهم که از خواب پامیشی مثل سابق حفاظ تختت رو میگری وسرپا میایستی وروی اون میکوبی وپشت سر هم میگی ماما...ماما...ماما....وقتی میام پیشت ذوق میکنی وبغلت میکنم سرت رو روی شونه هام میذاری و وقتی من میبوسمت توهم اینکار رومیکنی.تازه دیروزوقتی مامان بخاطر بهتر شدنت داشت میگفت خدایا شکرت...دیدم سریع سرت رو با دستات بالا بردی وگفتی ااااااااآآآآآآآه(الله)وتو هم شکر گزاری کردی.دورت بگردم حبه قندم.
بابایی هم میگه آرین بابا هم بگو دیگه ....بگو بابا.......وتوباز هم با ذوق میگی ماما ماما....وخودت رو لوس میکنی واسم الهی فدات بشم گل دوست داشتنی من.
اینروزا خیلی بیحال بودی اشتهات هم کم شده بود........ حسابی لاغرشدی.الهی بمیرم واست عزیزم.خدا روشکر که این دوره هم بگذشت .
میدونی پسرم موضوع از اونجا شروع شدکه :
شنبه هفته پیش 14بهمن ماه عروسی پسر خانم بیضایی همسایه خوب وعزیزمون بودماهم دعوت بودیم باعمه جون ومامان وبابا رفتیم عروسی .به پسرم خیلی خوش گذشت با اینکه هوا سرد بود وبارون هم میومد اما مامان وبابا وعمه جون تمام سعیمون رو کردیم که گل پسر موقع ورود وخروج تالارگرم و وسرد نشه وحسابی مراعات کردیم.وهمه چی خوب بود تا شب بعدش که شما سرحال وشاد بودی .اما 9شب به بعد سرفه کردنت بطور ناگهانی شروع شد.سرفه های خشکی میکردی .بهت شیر دادم تا گلوت نرمتر بشه اما تاثیر کمی داشت.همینطور که بازی میکردی سرفه هم داشتی .دستگاه بخور هم روشن کردیم که یهو از شدت سرفه کمی بالا آوردی...همش بزاق غلیظ دهانت بود
طبق تجربه قبلی احساس کردم داره یکی دیگه از مرواریدات درمیاد.دیدم بلهههه حسابی لثه های طرفین پیش های پایین متورمند.با بالا آوردن سرفه هات کمتر شدند اما از بین نرفتند.بماند آنشب تا 4صبح بیدار بودی وسرحال.صبح تصمیم گرفتیم تا دکترت شما رو ویزیت کنه خیالمون از جهت سرماخوردگی راحت بشه آخه مامان وبابا 2روزی بودخودشون هم سرماخورده بودندوماسک به دهان تو خونه بودیم باخودمون گفتیم اگه شما هم از ما گرفته باشی زودتر متوجه بشیم وبا دارو کمی علایم رو در شما تخفیف بدیم.البته صبح کمی هم داغ بودی.
ساعت یک بعد از ظهر دکتر شما رو معاینه کرد وگفت در شرف سرماخوردگی هستی ودر سمع ریه هات هم صدای خر خر شنیده بود.برات دارو نوشت.
2روز اول بیحال بودی وتب داشتی .مرتب تب بر بهت میدادم.بسختی اشتها داشتی اما مامانی سعی میکرد با حجم کم (2قاشق) اما به دفعات غذات رو بده بخوری.سرفه هم کم وبیش داشتی اما بیشتر از همه بیحال بیحال بودی واکثرا خواب.تا اینکه از روز جمعه علایم بهبودی یواش یواش ظاهر شدند .وخداروشکر که سلامت شدی گلم.