شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

بقچه عشق

مامانی نگران شده.....

1391/10/27 15:37
440 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مهربونم...آروم جونم.....یادته قبل از جشن تولدشما2هفته تاخیربرای آپ کردن وبلاگت داشتم وگفتم این 2هفته پر از اتفاقای مختلف بود.خوب حالا که مطمئنم یادت اومده برات یکی دیگه از اون اتفاقات نه چندان خوشایند رو مینویسم.

29آذرماه ساعت 5بعدازظهر بود.شما که ظهرنخوابیده بودی  خسته بودی وخوابت میومد اما دوست هم نداشتی لالا کنی وغر میزدی .بهونه گیری میکردی هرکار کردم لالا کنی زیر بار نرفتی.گذاشتمت توی تختت تا بازی کنی وخسته تر بشی تا بخوابی اما گویا اصلا این رو نپسندیدی وشروع کردی به گریه....اونم چه گریه ای ....

بغلت کردم بوسیدمت وبا نوازش برات لالایی خوندم نیم ساعتی تو بغلم بودی ایندفعه دیگه نتونستی پلک هات رو باز نگه داری خوابیدی در این بین یهو متوجه یه چیزی شدم آره درست دیده بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟در ترشحات بینی شما یه نقطه کوچولو خون دیدم.واییییییییی خدایا این دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!تعجبخودم رو کنترل کردم تا شما با آرامش بخوابی وخوابت عمیقتر بشه بعداز اینکه خوابیدی بادستمال اون ترشحات که خیلی کم هم بود تمییز کردم .با چراغ قوه بینی شمارو چک کردم اما دیگه خونی نبود.تا فردا شب بعد از مراسم یلدا همه چی خوب بودواما موقع تمییز کردن بینی شما زمان خواب شبانه (هرشب این کار رو براتون میکنم تا راحتتر بخوابی گلم)دوباره ترشح خیلی کم اما خونی دیدم با اینکه میدونستم چیز مهمی نیست وممکنه از خشکی بینی شما باشه اما دست خودم نبود توی دلم دلشوره افتاده بود.با بابایی تصمیم گرفتیم تا شنبه که دکترت مطب باشه صبرکنیم.اما فردا که باز مشکل تکرار شددیگه دست خودم نبودخیلی نگران شدم با مامان بزرگ هات مشورت کردم اونا هم اطمینان دادند چیزی مهم نیست اما مگه دلم طاقت میاوردبا این وجود مجبور بودم تا فردا که پیش دکتر خودت ببرمت صبر کنم آخه دوست نداشتم برای این مسئله که اورژانس نبود پسر نازنینم رو بیمارستان ببرم اونم یه روز تعطیلناراحت.......

فردا دکتر شما رو ویزیت کرد وگفت اصلا مسئله مهمی نیست وبرای شما یه پماد چرب کننده وقطره بینی داد ....همیننیشخند.مامانی هم کلی خوشحال شدوتوی دل خودش افسوس میخورد که چرا اینقدر اعصاب خودش رو برای اون خورد کرده بود.افسوس

این رو نوشتم تا یه تجربه هم بمونه برای دیگران.که اگر با مشکلی اینچنین برخورد کردند مثل من روز وشب خودشون رو داغون نکنند.افسوس 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فرزانه
27 دی 91 16:20
سلام فرزانه جون منم مثل شما خیلی حساسم البته تازگیها خودم را عادت دارم میدم که اینقدر زود استرس نگیرم وزود خودمو نبازم دفعه های پیش که آرین مهر سرما میخورد یا طوریش میشد خودکشی میکردم ولی ایندفعه تمرین کردم که درست برخورد کنم شما هم باید تمرین کنی آرین جون را میبوسم

ممنون عزیزم حتما سعی میکنم بهتر بشم

نگاری
28 دی 91 3:04
خوب مردم سکته کردم
خوب از اول اینقدر جدی نوشتی گفتم چی شده؟
می تونم بگم واقعا نفسم نمی کشیدم تا رسید به اونجا که نوشتی همین.......
امیدوارم همیشه سالم وسرحال باشه

واییییی خاله جون شرمنده ناراحتتون کردم واقعا ببخشید.اما اولش که نوشتم این قضیه مال قبل جشن تولد آرینه بابا جون.اگه خدای ناکرده مشکلی بود که تفلد نمیگرفتم واسش.ببینم این نی نی گولوی خوشگل مادیگه حواس واسه مامانی جونش نذاشته ها . مراقب خودتون باشین مامانی جون ونی نی جون







انسیه
28 دی 91 4:28
بمیرم که مثل خودمی اگه من جات بودم گریرو زده بودم اساسیبهم سربزن

ممنون درکم کردی عزیزم .در این مدت از این قبیل اتفاقات پیش اومده سعی میکنمخودم رو کنترل کنم تا بهترین تصمیم رو بگیرم وهم روحیه آرین رو آزرده نکنم.در موردمسایل پزشکی هم آگاهی دارم ا ینه که زیاد خودم رو نباختم.اما از وقتی آرین اومده به جمعمون با آگاهی که دارم اما خیلی حساس شدم دست خودم نیست




الهه مامان یسنا
28 دی 91 19:13
عیب نداره مامانی عادت میکنی. این روزا بالای سرش بخور بذارو مرطوب نگهش دار تا دیگه اینطوری نشه. عیب نداره ما مامانا هر چقدر هم بقیه بگن چیزی نیست انگار نمیتونیم قبول کنیم


ممنونم الهه جون بابت همدردیت.از بابت داشتن دوستان خوبی چون شما به خودم میبالم.
مامان سونیا
30 دی 91 15:46
همه ما مامانها همینطوری هستیم
الکی بهشت زیر پای مادر ها نیست عزیزم
ببوس آرین جونم رو


ممنونم مامان سونیا جون از همدردیتون

رها
1 دی 92 2:19
من هم دقیقا" این اتفاق برام افتاده اما نه به صورت یه لکه ی کوچولو بکله به صورت خون دماغ که واسه پسرم هر چند ماه یه بار اتفاق می افتاد اما خدا شکر چیزی نبود انگار پسرم انگشتش رو میکرده تو بینیش و باعث این خون دماغ میشده تا وقتی این وروجکا بزرگ شن مامانا کلی باید خون دل بخورن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد