شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

بقچه عشق

شیطنت خطرناک.

1391/8/25 0:51
286 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح برای چندلحظه ای گذاشتمت توی روروِئکت تا بازی کنی ومنم بتونم آشپری کنم.البته بازهم6دانگ حواسم بهت بود و چشم ازت برنمیداشتم.

یهویی اومدی کنار پله آشپزخونه وباگفتن مداوم آع آع آع .....بهم فهموندی بلللهههه مامانی منم میخوام بیام تو آشپزخونه.هرکار کردم حواست رو پرت کنم ومنصرفت کنم نشد که نشد.ناراحت بالاخره پیروز شدی ومامانی تو و روروئکت رو آورد توی آشپزخونه.

میدونستم با وجود روروئک نمیتونی در کابینت ها رو باز کنی یا اگرم بتونی بسختی میشد. بنابراین مامانی اومد این سمت اپن تا هم سوپ گل پسر رو که آماده شده بود با گوشت کوب له کنه وهم بهتر بتونه قندعسل رو ببینه ومراقبت باشه.یه دفعه دیدم داری با در یکی از کابینت ها کلنجار میری تا بازش کنی اما در میخورد به رو روئکت وبسته میشدهمین که داشتم فکر میکردم خوب خیلی خوبه که نمیتونی بازشون کنی.خیال باطلدیدم یهویی صدای شکستن ظرف بلندشدآخ.....

سراسیمه خودم وبهت رسوندم ودیدم در کناری کابینت رو باز کردی وظروف رو......... اوهاوهاوهاوه

عسل مامان نمیدونی وقتی با این صحنه روبروشدم چی بهم گذشت.اوهسریع از روروئک بیرون آوردمت ومرتب خدای مهربون رو صدا میزدم .(احساس بی حسی درتمام وجودم بوداما نمیدونم چه قدرتی بهم توان داده بودتا اینقدر با قدرت بهت رسیدگی کنم)پاهای نازنینت پر از خورده شیشه شده بودوقربون خدای مهربون برم که یه خراش هم برنداشته بودی.فقط خودتم کمی ترسیده بودی.باسرعت ودقت زیاد پاهات روتمییز کردم وشستم وعسل مامانی خودت هم که ترسیده بودی و کاملا همکاری کردی وگرنه نمیدونم........حتی فکرکردن بهش هم دیوونم میکنه.....

خدایا شکرت .همیشه عزیزدلم رو به دستای توانای تو سپرده ام ومیسپارم که تو بهترین نگاهبانانی.

فقط ساعتی بعد که بابایی اومد خونه وتورو نگه داشت تونستم برم به آشپزخونه واونجا رو مرتب کنم ویه عکس هم بگیرم از دست گل عزیز دل خودم:

باید خیلی خیلی بیشتر از پیش مراقبت باشم عشقم خیلیییییییییییییییی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نگاری
25 آبان 91 1:00
ای وای من پسر شیطون وروجک
حالا خوبه چیزیت نشد

آره مامان نگاری میبینی این وروجکا چه کارا میکنند.خودت رو آماده کن .







مامان آیدین
25 آبان 91 1:11
خدارو شکر خودش چیزیش نشدهخیلی باید مواظب این وروجکا بود

آره به خدا هنوز بدنم کرخته از بس ترسیدم.خدا بهمون رحم کرد.خیلی ممنون .آیدین گل رو ببوس.

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد