باغ ورده با خان دایی فرهاد
سلام هدیه زیبای خداوند
الهی فدای صورتک مثه قرص ماهت بشم عشق مادر...قربون اون خنده های از ته دلت که منو دیوونه خودش کرده....وایییییی نمیدونی چقدر اون خنده هات مثه قرص مسکن دردهامو تسکین میده ...وقتی میخندی میخوام دورت بگردم روز وشب بسکه ماهی شیرین عسلم....شادی بخش زندگیم همیشه بخند....
بعلههههههههههههه اینروزا هم که گشت وگذار براهه وگل پسری هم دائم ددر میره وکیف میکنه وتا میفهمه میخواهیم بریم ددر خنده های از سر ذوقش شروع میشه.الهی همیشه شاد باشی شیرینم که تمام آرزوی مادر وپدرت همینه وتمام تلاشمون هم اینه که مخصوصادر این دو فصل نیمه اول سال که شرایط گردش وتفریح بیشتر از فصول دیگه هست از کوچکترین فرصت ها بهترین استفاده رو بکنیم تا عزیز دلمون هم لذت ببره.وصد البته بیشتر بیشترش هم به خاطر فقط توست .
منتی نیست گل مادر اما از تو چه پنهون اگه به خودمون باشه ترجیح میدیم تو خونه بمونیم تا بریم بیرون واین تنها وجود نازنین توست که مثه معجزه ای تمام خوشی های عالم رو تو بغلمون میریزه واین خودش باعث میشه خستگی ناپذیر از تکرارها و روزمرگی های زندگی احساس ناب خوشبختی رو خیلی بهترتراز همیشه لمس کنیم وانگیزه قوی برای بیرون رفتن هامون پیداکنیم
دوست داریم از ته دل فریاد بزنیم ممنونتیم فرشته کوچولوی ما که با ماهستی وخوشی ها رو از دریچه زیبای دیگری جلوی دیدگانمان به تصویرکشیده ای....عاشقتیم معنای زیبای زندگانی ..همیشه با ما بمان زیبایمان واین خوشی ها را بر ما جاودان نما.
وهمین انگیزه قوی ای که بهمون میدی موجب میشه تمام سعیمون رو بکنیم و فرصت همین تفریحات کوچولو که برامون پیش میاد رو رو هوا بزنیم تا رضایت خاطر وشادی شما فراهم بشه.انشاالله که همین طور هم هست.
اینها مقدمه ای بودند تا برات از گردش یه عصر تابستونی زیبا در روز چهارشنبه 6شهریور ماه ٩٢رو بنویسم.
اونروز حول وحوش ساعت 3بعداز ظهر بود با تماس تلفنی مامان ایران متوچه شدم که زندایی بهاره عزیزتدارک یه پیک نیک عصرگاهی رودیده وازمون خواسته ماهم با اونا همراه بشیم ومنم از خدا خواسته پذیرفتم
متاسفانه چون بابایی سر کار بود نتونست با ما بیاد اما من از فرصت استفاده کردم ودر عرص یکساعت فرصتی که داشتم لوازم صروری شما رو تند وتند آماده کردم وخودم هم آماده شدم بلافاصله بعدش بابا عباس اومد دنبالمون وبا باباعباس ومامان ایران ودایی محمد ودایی فرهاد وزندایی بهاره عزیز راهی باغ بابا عباس شدیم.
روبروی باغ بابا عباس پایین جاده رودخانه ای زیبا وجود داره که همگی تصمیم گرفتیم اینبار همونجا کنار رودخانه مستقر بشیم تا شما هم کمی آب بازی کنی.نمیدونی چقدر بهت خوش گذشت.خوشحال شدم که اومدیم .
زندایی جون ساندویچ فلافل درست کرده بود خیلی خوشمزه شده بود دستش درد نکنه .کمی از اونو به شما هم دادم امانه زیاد چون فلافلش حسابی فلفلی بود وترسیدم برات خوب نباشه.تازه زندایی قول داد برای تولد دوسالگی شما هم از این فلافل ها برات درست کنه.هوررا ممنون زندایی جون
کارهای شما در اونجا:
در کناره های رودخونه داخل آب رفتی ...سنگ مینداختی داخل رودخانه ..دست پرتابت هم هزار ماشاالله خیلی خوبه...برگ های چنار رو در سایز کوچک وبزرگ برات آوردم تا مفهوم بزرگ وکوچک رو بهت آموزش بدم وخوب هم یاد گرفتی. ...برگ ها رو انداختیم توی آب وقایق بازی کردیم ...بغل دایی ها وباباعباس گشت وگذاری به اطراف داشتی ...خلاصه که حسابی سرحال وخوش بودی عسل طلا
هر بار هم که بازی میکردی چون اجازه میدادم آزادانه همه چی رو بررسی کنی (کم خطر وبیخطر) وبه همه چی در اطرافت دست بزنی باید مرتبابابطری های آب تمییز که با خودمون برده بودیم دست وپات رو میشستم .آخه د وباره برای خارش لثه هات دستات رو هر از گاهی به سرعت نور میبری تو دهنت ومامان اصلا نمیخواد گل پسری در این فصل شیوع بیماری های روده ای خدای ناکرده مریض بشه
قربونت برم البته اینم بگم با تمام این حرف ها خودت هم به این وضع عادت کردی تا دستت کثیف میشه اونا رو بالا میگیری وانگشتات رو تکون میدی ومنو صدا میزنی میگی مامانی...یعنی دستام رو بشور.البته به اینم بستگی داره ها که اون لحظه دلت بخواد این حرکت بهداشتی رو انجام بدی یا نه خیر دوست داری مستقیما انگشتات رو ببری توی دهان خوشگلت وداد از دل مامان بلند کنی
در انتهای زمان تفریحمون لحظاتی بعد غروب بود که طبق معمول پی پی کردی با کمک مامان ایران اومدم بشورمت وهنوز تازه آب رو ریخته بودم رو ی پات که چنان دادو هواری راه انداختی که نگو..میگفتی مامانی سرده...سرده....قربونت برم الهی عزیزک مادر .
بعلهههه تازه متوجه شدم بطری آبی که برده بودیم در شرایط آب وهوای اونجا سرد شده بود البته نه اونقدرها که بهش بشه سرد گفت اما خوب پسر نازدونه مایی دیگه ....سریع آب جوش در فلاکس بود ومامان ایران با آب بطری مخلوط کرد .آب ولرم شد وشما شاهزاده خان رو شستیم.
وبعد برگشتیم خونه.چند تا عکس از اونروزدر ادامه مطلب برات میذارم ببین ولذت ببر خوشگل مامان:
مامان وآرین خان
زندایی بهاره گل و دوست داشتنی آرین خان(جالب که کلمه زندایی رو هم اونجا گفتی:زدایی)
دم پایی ها ت رو مامان ایران واست خریده که چراغ دار بودند اماشازده همون روز کلکشون رو کندی
وقتی از روی زمین سنگ برمیداری بخوبی کلمه سنگ رو تلفط میکنی میگی سنگ.دورت بگردم الهی.
آرین خان در حال خوردن انگور میوه مورد علاقش.انگورها رو خودم توی خونه شستم وضدعفونی کردم برات آوردم.چون فصل شیوع بیماریهای روده ای هست همیشه اجازه داری میوه هایی که خودم برات میارم بیرون رو بخوری.
نوش جونت مامانی.
در انتها هم که هوا تاریک وخنک شده بود لباس مناسب پوشوندمت ودوتایی در حالیکه شما تو بغلم بودی در حاشیه رودخانه ودر هوای پاک ودلچسب اونجا قدم زدیم مامان هم در همون حین برات از طبیعت اطراف مثه درختان ورودخونه وبرگ های رنگارنگ و...صحبت میکرد وتو هم کاملا گوش میدادی.الهی دورت بگردم بینظیری پسرم ..عاشقتم....عکسی هم از اون زمان نگرفتم .بعد ش هم برگشتیم خونه.خداروشکر تفریح میان هفته خوبی رو تجربه کردی وحسابی شاد شدی.