شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

بقچه عشق

پراکنده از 19ماهگی

1392/6/26 12:18
434 بازدید
اشتراک گذاری

       سلام بر تک ستاره آسمون زندگیم

                              

گل زیبای مامان  در این پست میخوام چند تا از عکس ها ی مربوط به 19ماهگیت  رو بذارم بهمراه ثبت برخی از خاطراتت.چون مطلب ها باهم مرتبط نیستند  نام پست رو اینگونه انتخاب کردم.

پستم رو با بازی های متفاوت گل پسری در خونه شروع میکنم:

07

07

در این ماه توی خونمون گاه گداری که وقت باشه کارگاه آموزشی راه میندازیم باهم دیگه نیشخندمن وآرین خوشگلم منظورمه. پسر عزیزم عکس هایی که برات میذارم  کاملا گویای مطلبند.البته ناگفته نمونه عکس های زیر مربوط به یک زمان هست واین بازی رو چند بار دیگه هم با توجه به علاقه شما انجام دادیم که حالا همیشه هم با این وسایل که گفتم نبوده بلکه از چیزهای دیگه مثه عدس -حتی ماست وغیره هم استفاده کردیم ودر تمام اونها شما خیلی استقبال کردی.  بغلخودت ببین

                                      

 

               بقیه اش و بیا ادامه مطلب عزیزدلم ببین

                                           

 

 

مواد لازم :لوبیا-برنج - بطری- چندتا ظرف البته بیخطر ونشکن -ماشین کامیون بازی..البته اینم بگم خیلی خیلی مراقبت بودم تا اونها رو توی دهنت نبری و همچنین خیلی سعی کردم بدون تذکر وبا حفط آزادی عمل بهت از ریخت وپاشت هم  جلو گیری کنم که اونم نشد ...خوب معلومه که نمیشه خندهمنم وقتم رو تلف کردم ودر پایان یکساعتی برای تمییز کردن خونه وقت گذاشتم.مهم نیست عسلم همش فدای یه تار موت...که با دنیا عوضش نمیکنم این بازی اصلا اصلش به ریخت وپاششه دیگه ..نباشه که نمیشههههههههههه....راحت باش عزیزم هر طور که دوست داری بازی کن که خودت هم خوب میدونی در وقت های دیگه این اجازه بهت داده نمیشه هاچشمکنیشخند

اینجا دونه های برنج رو با دو انگشت سبابه وشصت داخل بطری دهانه باریک میندازی.(دقیقا یادم نیست کجا خونده بودم این کار برای افزایش مهارت خصوصا در عضلات  ظریف دست مفیده)

                                                                             

 76

  بازی با حباب ها:               

                                                              

گاهی هم توی خونمون باهم حباب درست میکنیم .چقدر این بازی رو دوست داری پسرم .چنان بدنبال حباب ها میدوی وسعی میکنی بگیریشون که حسابی بوجد میای وفریاد شادی وجیغ هات تو فضای خونه پراکنده میشه.smiley

                                                                           

76

 رنگ انگشتی :

در نظر دارم در اولین فرصت باهم بریم فروشگاه وبرات رنگ انگشتی بگیرم یا خودم بطور طبیعی درست کنم اما چند روز پیش که داشتی گیلاس میخوردی تمام دستات آغشته شده بود به رنگ قرمز گیلاس.ناگهان فکری به ذهنم رسید سریع یه برگه بزرگ که در واقع پشت یه کاغذ کادو بود آوردم وگذاشتم جلوت وازت خواستم دستات رو روی اون بکشی.عکس العملت خیلی عالی بود از این کار خوشت اومده بود ومرتب دستات رو میکشیدی روش ومیخندیدی وذوق میکردی.اثر از ٥انگشت خوشگلت هم روش ثبت کردی.

بعد از این بازی پر هیجان یه حمام و بقول شما آب بازی شاد ولذت بخش انتطار پسرک را میکشید ویه شامپوفرش جانانه هم انتطار قسمت کوچکی از فرش را.چشمک

 

76

خاطرات شاد با عزیزترین ها:

در انتهای مرداد ماه دختر خاله مامان یعنی فرزانه جون وهمسر محترمشون آقا حامد وخانوادشون  از یزد اومدند کرج ومیهمان مامان ایران بودند وما هم برای دیدنشون رفتیم اونجا هرچند مدت کوتاهی پیشمون بودند اما خاطرات خوبی برای ما مخصوصا پسرم رقم خورد در کنار این عزیزان دوست داشتنی.بخصوص  دختر کوچولوی عادله جان خواهر آقا حامد که بیتا نام داشت ویکساله بودهم اومده بود .smiley

البته ناگفته نمونه قرار بود با این خونواده عزیز و دوستداشتنی مسافرتی به شمال داشته باشیم درحقیقت آقا حامد مارو به ویلاشون در انزلی دعوت کردند اما متاسفانه ما نتونستیم باهاشون بریم .انشاالله سری های بعدی قسمت بشه تا باهم بریم مسافرت.

                          

 

آرین عشق مامان در کنار بیتا تپلی خوشگل.

البته اینم بگم که کمی روی بغل کردن بیتا جون توسط من ومامان ایران حساس بودی ..یعنی کمی که چه عرض کنم تاحدزیادی اما اصلا اذیت وآزاری به دختر کوچولو نمیرسوندی قربون جوونمردیت برم من تازه اسباب بازی هات رو هم براحتی در اختیارش میذاشتی.مهربونمم عاشقتم.

آرین خان در بغل فرزانه جون وآقا حامد در پارک طالقانی.

یه شب شام با کل خانواده (مامان -بابا -بابا عباس -مامان ایران- خاله نگین وعمو حامد ودایی محمد وخاله صدیقه وفرزانه وهمسرش حامد جان )رفتیم پارک چهار راه طالقانی.

اونشب هم به پسرم خیلی خوش گذشت .با دختر کوچولویی دوست شده بود وحسابی بازی کرد.

دست مامان ایران عزیز ومهربون درد نکنه که مثه همیشه شام خوشمزه ای پخته بودند وتدارک این پیک نیک شاد رو متقبل شده بودند.ممنون مامان مهربونم.الهی در پناه حق سالم وسلامت باشی که همیشه در سعی وتلاشی تا به کل خانوادمون در تمام شرایط خوش بگذره وهمیشه تقبل زحمت میکنی بدون هیچ منتی.    

اضافه کنم خانواده آقا حامد ودختر کوچولوشون بیتا جون اونشب کنار ما نبودند وتازه فرداش ملاقاتشون کردیم چون نزدیک طهر فردا از سفر برگشتند .

آرین خوشحال وخندان بغل عمو حامد مهربون وعزیز

اینم دختر خانم کوچولویی که گفتم باهم دوست شده بودین وبازی کردین حسابی

مامان وخاله محترم این خانم کوچولو هم عاشق تو وشیرین زبونیات شده بودند

در پایان هم رفتیم محوطه بازی وشما سوار این وسیله شدی

حدود ساعت ٢نیمه شب بود که برگشتیم خونه.البته شما رو بزور از پارک آوردیم بیرون.

76

 جشن سیسمونی :

در این ماه به یه جشن سیسمونی هم آقا آرین خان رفتند.(5شنبه 29مرداد ماه 92)

دریا جون دختر خاله بابایی بزودی یه نی نی خوشگل بدنیا میاره.انشاالله بسلامت نی نی عزیزش رو بغل بگیره.

مختصری هم از اونروز برات بنویسم:

عصر اونروز عمو مهدی اومد دنبالمون وبا مامان جون وعمه جون رفتیم خونه دریا جون.

هرچند ساعات کمی اونجا بودیم اما در کل خیلی خوش گذشت.به غیر از اولش که گل پسرم در بدو ورودش به محیط نا آشنا اونجا کمی نا آرومی کرد ودوست داشت از اونجا بریم اما با ماشین های بازی که برات برده بودم سرگرم شدی وبه قول معروف یخت باز شد که دیگه اون موقع هم زمان برگشتنمون فرا رسیده بود در کل تجربه خوبی بودکه من وشما باهم در این جمع ها هم حضور پیدا کنیم.

 آرین گل زیبای مامان از طرف خودش به خاله دریا تبریک میگه وبهترین ها رو از خداوند برای این مامان عزیزو نی نی گلش خواستاره.نی نی نازی انشاالله بسلامت بدنیا بیای.

این گلهای زیبا هم از طرف گل پسرم تقدیم دریا جون ونی نی توراهیه عزیزش.

                         

 

 

76

اسباب بازی ها:

در این ماه چند تا سی دی وکتاب به سی دی وکتاب هات اضافه شد.مجموعه سی دی های با نی نی رو برات کامل کردم (10تا سی دی هست از این مجموعه)ویه سی دی تاتی 1هم برات گرفتیم که استقبال نکردی .اما از سی دی نی نی شو خیلی خوشت میادمخصوصا از داستان دایناسورکوچولویه  که یه ام ام (همون ماشین کوچولوی آرین)هم داره وتا میبینیش میدوی وسوار ام ام خودت میشی وکارهای اونو تقلید میکنی.هی میگی آلوم آلوم یعنی آروم وبعدش میگی سعیع سعیع یعنی سریع.

به ماشین های ببو ت هم (به قول خودت)یعنی ماشین های آژیر کشنده یه ماشین پلیس دیگه ویه آمبولانس که نداشتی اضافه شد.دست بابایی درد نکنه که اینا رو یه روز که خودش رفته بود بیرون برات خریده بود وآورده بود نمیدونی چقدر از اونا خوشت اومد وهنوزم ذوقشون رو میکنی.کلا عاشق ماشینی همونطور که از اول دوستشون داشتی ..روزبروز علاقت بیشترم میشه

                                      

آرین:ببووووووووووووووو..ببوووووووووووووووو

عمو مهدی عزیزهم برات یه ست کیسه بوکس ودستکش بوکس اسباب بازی خریده بود ویه روز که خونه مامان جون بودی بهت داد که از اونم خیلی خوشت اومده  وکلی بهش ضربه میزنی ومیخندی.

دست عمو جان درد نکنه ...عمو مهدی همیشه بهت لطف ومحبت داره وخیلی هم دوست داره پسرم .در فرصتی  مناسب عکس از هدیه عمو مهدی هم برات بعنوان یادگاری خواهم گذاشت.

                                               

 76

کوتاه از شب بدون برق:

یه شب برق خونمون خیلییییی صعیف شد در حدی که نه خاموش مطلق میشد ونه کاملا روشنایی داشت .چراغ ها بسختی روشناییشون رو حفظ میکردند.سریع تمام برق ها رو خاموش کردم تا وسیله ای آسیب نبینه.چون از قیل در این زمینه تجربه بدی داشتم .این مشکل در کل منطقه محل زندگیمون ایحاد شده بود وعلتش هم نفهمیدیم چی بود بالاخره؟متفکرسوالدقیقا یک ساعتی این وضعیت رو تحمل کردیم تا دوباره به حالت عادی برگشت.

اما از خاطره شیرین اونشب برات بگم که:

لوستر آشپزخونمون سه چراغ داره .در اون موقع 2تا از لامپاش خاموش بودند ویکیش روشن.به علت ضعیف بودن برق حتما اینطوری شده بودند.ببین اینطوری:

                       

اونموقع آرین خوشگلم با اون زبون شیرینش پشت سرهم میگفت: مامانی بق بفت(مامان برق رفت)و وقتی هم چراغ آشپزخونه رو اونطوری دیدی بدو بدو اومدی توی آشپزخونه ونشستی زیر لوستر وبا تعجب نگاهش میکردی وبا اشاره به لوستر گفتی:مامانی 2تا بق بفت.الهی دورت بگردم شیرینکم.دلم برات غش رفت بغلت کردم ویه عالمه ماچت کردم.ماچ

بعدش هم بدو بدو رفتی سوار ام ام ات (ماشین کوچولویی که سوارش میشی)شدی .یهویی دیدم داری میگی:مامانی آقاآینن ...اشتباییه...اشتباییه...برگشتم نگاهت کردم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم دوباره بغلت کردم وغرق بوست کردم که اینقدر شیرین زبونی تو پسر.نمیدونی چقدر شیرین وقشنگ این کلمه اشتباهی رو میگی.جریان این بود که قبلا هر بار برعکس سوار ماشینت  میشدی مامان بهت میگفت پسرم اشتباهه...اینطرفی باید سوار بشی وتو هم اصلاحش میکردی.

اماحالا خودت این رو به خودت متذکر میشدی قندکم.بغلقلب

          این پست طولانی هم به پایان رسید

                      تا پست بعدی بدرودعزیز دل مادر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فرزانه مامان آرین مهر
15 مهر 92 19:42
عزیزم کلی از خوندن این پست انرژی مثبت گرفتم مامان مهربون .کاش منم یکم از خوبیهای شما یاد بگیرم .این پستتون مثل داستان بود هی میخواستم اتفاق قسمت بعدش رو بخونم .عکس آرین جون موقع گیلاس خوردن خیلی باحاله میبوسمش

فرزانه عزیزم خوشحالم که مورد توجهت قرار گرفته .من هم دوست دارم خوب بودن رو از شما یاد بگیرم عزیزم.چون هم مادر نمونه وهم همسر نمونه وهم دوست نمونه ای.دوست دارم

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد