جشن تولد دوم برای گل پسرم

عزیز دل مامان جمعه پیش مصادف با13بهمن 91یه جشن تولدکوچولوی دیگه ای برای شما گرفتیم.میدونم سئوال برات ایجاد شده که قضیه این جشن تولد دوم چیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

عزیز دلم برات بگم که موضوع از این قراره که دوستان بسیار عزیز وگرامی مامانی وبابایی که برای مراسم اصلی تولد شما دعوت نشده بودندتصمیم داشتندبرای تبریک یکسالگی شاهزاده کوچولوی ماتشریف بیارند خونمون.

این بود که مامان وبابا تصمیم گرفتندبه جای اینکه دوستان جدا جدا تشریف بیاورندهمگی روباهم یکشب به منزلمون شام دعوت کنیم.

تازه دوستان گل ما از مامانی تولد زنبوری هم میخواستنداما متاسفانه مامانی قادر نبود خواسته اونا رو تامین کنه واز این عزیزان زین جهت عذر خواست.

عزیزم دوست دارم بدونی که برای مامانی وبابایی مهم نبودخودت میدونی حاضریم برای نفسمون جونمون رو هم بدیم اما بذار برات بگم که اولا بنظر م هر سورپرایزی فقط یکبار سورپرایز حساب میشه (جشن تولد شما در اطرافیان ما یه سورپرایز بود ونمونه اش تا به اونروز انجام نشده بود)وبرای بار دوم زیاد جالب نبود وثانیا از نظر زمان دیگه وقتی نداشتم (مامانای عزیزی که برای عزیزانشون تولد زنبوری گرفتند درکم میکنندمن خودم در کرج بسختی تونستم یکی یادو تا از تزیینات زنبوری رو پیدا کنم ومجبور بودم خودم تهیه کنم)واز تو چه پنهون از جهت مادی اونم تو ماههای آخر سال هم سخت میشد.

اولش برای احترام به خواسته دوستان گلمم که شده وهمچنین برای خاطر عزیزترینم پسر خوشگلم تصمیم گرفتیم یه تم تولد ساده تر که لوازمش هم در مغازه ها راحتتر پیدا میشه انتخاب کنیم اما اینجا بود که دیگه دوستان عزیز مون پیشدستی کردندومارو از تصمیممون منصرف کردندوبهمون تخفیف دادندهههههههههه

خلاصه پنجشنبه وجمعه گذشته مامانی وباباجون مشغول تدارک مراسم تولد گل زندگیشون شدندمامان ایران وبابا عباس مهربون هم در نگهداری از شما به مامان وبابا کمک کردند.ناگفته نماند پنجشنبه شب هم بابایی شما رو برد خونه مامان جون وچند ساعتی هم ایشون زحمت نگهداری از شما رو داشتند تا مامانی تدارک مهمونیش روببینه.

اما آنچه که مهم بوداین بود که اونشب به عزیز دل مامان خیلی  در کنار حلما جون ومخصوصا داداشی ارشیا عزیزخوش گذشت.فقط اولش با حلما کوچولو کمی ناراحت شدی چون حلما جون مرتب جیغ میزد وشما هم که از جیغ زدن کلا خوشت نمیاد وگریه میکردی اما بعدش کمی عادت کردی (بمیرم واسه دونه دونه اشک هات نمیدونی چه گریه ای میکردی )...اما داداشی ارشیا رو که دیگه خیلی دوست داری آخه اونم حسابی هوای شما رو داره(همینجا از مامان خوب ارشیا جون تشکر میکنم که خیلی در این مورد همکاری کردند.چون میدونیم ارشیا جون هم کوچولوئه دیگه ...دوست داره بازی کنه اما نمیدونه که هر بازی جاومکان خودش رو داره وممکنه باعث آزردگی دیگران بشه وبایداینو  از بزرگترها ش یاد بگیره  نه ما که میزبان بودیم گلم.... میزبان وظیفه داره در همه شرایط به میهمانش احترام بگذاره....الحق وانصاف دست مامان فرانک درد نکنه با این گلی که تربیت کرده  بخدا خستگی این ٢روز به تنم نموندوقتی مراعات وملاحظه اونا رو دیدم که چقدر زیبا مادر وپسر باهم ارتباط برقرار میکردندوبموقع مامان فرانک عزیز متذکر میشدند.خدا کنه منم بتونم مثل فرانک عزیزم شما رو تربیت کنم)..

در کل باید بگم شب خوب وشادی رو سپری کردی عشق مامان.

همه پیشکش شادی نفسمون عمرمون آرین عزیزمون تو شاد باشی هر روز برات جشن تولد میگیریم    عزیزمممممممممممممممم

آرین جون وحلما جون

آرین وارشیاجونی

بازی این گلها چه انرژی بهمون داد اونشب .عشق مامان  فدات بشم الهی همیشه شاد باشی گلم.

 شیرین کام باشی عزیزم (ناخنک زدن عشقم به کیکش)

ارشیا جون وحلما جون در کنار قند عسلم

قربون غذا خوردنت ماااااااااااااااادر