آرین در واریان زیبا...
سلام بروی ماه دردانه ام در این پست خاطره یه جمعه تابستانی بسیار زیبا(شهریورماه 93) رو مینویسم که به اتفاق خانواده خاله طاهره عزیز برای بازدید از روستای واریان رفته بودیم... واریان روستایی بکر و خوش آب و هوا و بسیار زیباست که از سه طرف مجاور با سد کرج میباشد..برای رفتن به این روستا باید با قایق طی مسیر کرد...البته رفت و آمد به این روستا برای بومیان و آشنایان مجاز میباشد... مادر عمو مجید اهل روستای واریان میباشدو ما بواسطه ایشون تونستیم برای بازدید بریم... صبح زود اونروز با خانواده خاله طاهره هماهنگ کردیم و به اتفاق هم به سمت واریان حرکت کردیم...بعد از طی قسمتی از جاده چالوس و رسیدن به سد کرج...ماشین ...
زیارت حضرت شاه عبدالعظیم(ع)
سلام بروی ماه بقچه عشق مامان و بابا عکس های زیارتمون از حضرت شاه عبدالعظیم(ع) رو که دوشنبه شب گذشته بصورت کاملا اتفاقی طلبیده شدیم و رفتیم در این پست میگذارم: گلپسر بغل بابا کاظم مهربون جلوی درب ورودی حرم آرین خان درحال نماز خوندن...اولین کاری که میکنی در بدو ورود به مکان های زیارتی...اکثرا پیدا کردن مهر و نماز خوندنه..دورت بگردم الهی...فقط همین و بس.... بعداز نماز شروع کردی به دویدن و بازی در فضای وسیع حرم...منم دنبالت تا گم نشی تو جمعیت... در مسیرهای سرازیری ویژه در حرم بالا و پایین میرفتی...بهت میگفتم مامان جان سره زمین ...جوراب پات هست ..سر میخوری ..مواظب با...
پنکه
سلام قندو نباتم سلام شکلاتم پنکه!!!بعلهههه درسته این پست رو اختصاص دادم به ماجراهای شما و پنکه... تا اونجا که یادمه از زمان خیلی کوچیکی.شایدحول و حوش پنج شش ماهگی یا حتی کمتر... عاشق چرخ های متحرکی...مخصوصا پنکه .... بله این وسیله برقی ساده همانطور که گفتم ...از زمانیکه یکسالت هم نشده بود تا الان برات جالب و سرگرم کننده بوده... ماجرای پدر شوهر آجی خاله(آقای خالقی) رو برات گفتم قبلا...که داخل مغازه الکتریکیش که نزدیک خونمون هم هست یه پنکه سقفی داشت و هر باربا شما از جلو مغازش رد میشدیم به اون پنکه مشتاقانه و کنجکاوانه نگاه میکردی... اونموقع هنوز زبون حرف زدن نداشتی ... با ...
منم قابلمه وگاز میخوام!!
سلام عسلک من گل زیبای من عاشق بازی کردن با وسایل آشپزخونه است...از تمام انواعش...حتی خطرناکاش که من در مورد عواقب بازی با خطرناک هاش مثل چاقو در مواقع لزوم براش گفتم...اما مدتی که بگذره جرفهای مامانش رو فراموش میکنه... البته انصافا با تذکر دوباره من همونموقع دیگه اصرار نداره که اون وسایل خطرناک رو داشته باشه و بازی کنه باهاشون....این خودش خیلی خو به وجای تشکر از پسر کوچولوی فهمیده وباهوشم رو داره..... این شاهزاده بازیگوش و کنجکاو هر از گاهی که از بازی با اسباب بازیهاش سیر میشه میاد میگه :مامان قابلمه بده میخوام عذا بپزم...منم قابلمه و ملاقه بهش میدم وگاهی هم خودم باهاش همراه میشم و آشپز...
برای دردانه ام
پسرم!!! همیشه رو به نور بایست"اگر میخواهی تصویرت در زندگی سیاه نیفتد..... همیشه خودت را نقد کن...اگر میخواهی کسی تورا به نسیه نفروشد... و سعی کن استاد تغییر باشی ..نه قربانی تقدیر... در زندگیت به کسی اعتماد کن که بهش ایمان داری ...نه احساس!!! وهرگز بخاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگر میخواهند... مردم شهری که همه در آن میلنگند..به کسی که درست راه میرود میخندند...!!!! ...
روز پزشک مبارک
اول شهریور ماه روز بزرگداشت مقام پزشکان عالیقدر ایران عزیزمونه برخود لازم میبینم از همین وبلاک این روز فرخنده رو خدمت پزشکان محترم کشورمون تبریک عرض کنم. دیروزهم از طرف آرین با پیامک کوچک خدمت آقای دکتر نیکجوی عزیز پزشک عالیقدرپسرم عرض تبریک داشتیم خدمت این بزرگوار...امید این کار کوچیک ولی خالصانه ما برای لحظاتی لبخند شادی بر لبانشان نشانده باشد..اینقدر ایشون بزرگوارند که باتمامی مشغله ها که فقط مراجعینشون درک میکنند من چی میگم...بازهم لطف کردندووقت گذاشتند و با حوصله و صبوری با سپاس و تشکر در جواب پیامک ما خیلی شرمندمون کردند... همیشه سالم باشید پزشکان مهربون ..مخصوصا پزشکان مهرب...
نمایش شیرهای آبی برج میلاد
سلام پسر گل گلاب مادر نوبت به ثبت یکی دیگه از خاطرات شیرین پسرم رسیده...یه خاطره خوب وخوش تفریحی... یکی از روزهای وسط هفته ماه وسطی تابستون 93به اتفاق خانواده آقای عذرایی رفتیم برج میلاد برای دیدن نمایش شیرهای آبی...نمایش ساعت 8شب شروع میشدتا 10شب.... دیدن هنرنمایی شیرهای دریایی خیلی هیجان انگیز بود....شنا کردنشون..بازی با توپ...بای بای کردنشون...رقصیدنشون...ونقاشی کردنشون ...واقعا شاهکار بودند و آدم رو به فکر قدرت بیکران خدا مینداختند...که چه موجوداتی با چه توانایی هایی خارق العاده ای آفریده است... با دیدن حرکات هوشمندانه و هنرمندانه شیرهای آبی به این فکر...
روزهای بیاد ماندنی با آجی حلما در تابستان 93
سلام آقا آرین عزیزم در این پست خاطرات شیرین دوروز تابستانی رو برات مینویسم : یه روز جمعه اواسط مرداد ماه93بودکه به اتفاق خانواده خاله طاهره رفتیم جاده چالوس ... اینبار رفتیم رستوران آقای جوانمردی از اقوام عمو مجید همسر خاله طاهره.... رستوران آقای جوانمردی مثل تقریبا اکثر رستوران های جاده چالوس کنار رودخانه بود و فضای طبیعی وجای خوش آب و هوا و باصفایی داشت...تا جدودی سطحش از رودخانه بالاتر بود این بود که اطراف قسمت مشرف به رودخانه رو حفاظ فنس گذاشته بودند تاخدایناکرده بچه ها داخل رو دخانه سقوط نکنند... ناهارمون رو هم اونجا خوردیم...جای دوستان خالی...خیلی بهمگی...
برای پسرم
به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر سفر نکنی... اگر کتاب نخوانی... اگر به اصوات زندگی گوش ندهی... اگر از خودت قدر دانی نکنی... به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر برده عادات خود شوی... اگر همیشه از یک راه تکراری بروی.. اگر روزمرگی را تغییر ندهی.. اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی.. اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی... تو به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی.. اگر ورای رویاها نروی... اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای م...