شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

بقچه عشق

تولدانه

1392/10/23 20:49
511 بازدید
اشتراک گذاری

 

گوشه ی چشم خدا برای خوشبختیت کافیست اما من تمام نگاه خدا را برایت آرزو میکنم

 

سلام پسر شیرینم

این پست رو اختصاص دادم به پیرامون تولد دوسالگی شما...انشاالله در پست بعد از تولد بیشتر خواهیم گفت.

امسال تصمیم داشتیم تولد شما رو در خانه کودک بگیریم واین تصمیم در تیرماه امسال در ذهنمون شکل گرفت...حتی تمام صحبت ها در مورد برگزاری مراسم شما رو با مسئول خانه کودک در طی دو جلسه انجام دادیم

همانطور که بهت قبلا گفتم خانه کودک رو مریم عزیزم مامان کیاوش بهم معرفی کردند زمانیکه 15ماهت بود ومن چندین بار شما رو برای بازی به اونجا بردم وشما اونجا رو دوست داشتی

تا اینکه  با خاله فرانک تصمیم گرفتیم تولد شما دوتا یعنی ارشیا جون وشما رو اونجا بگیریم که خوشبختانه ارشیا جون بخوبی تولدش رو برگزار کرد وخیلی به همه خوش گذشت اما بنا به دلایلی سه ماه پیش  من وبابا از گرفتن تولد شما در اونجا منصرف شدیم وگذاشتیم تا انشااله بزرگتر بشی وخودت بیشتر لذت ببری..بنظرمون الان ایده جالبی نبود که در مقطع سنی شما این کار رو اونجا پیاده کنیم چون هدف من وبابایی بیشتر از هرچی در تولد شما خوش گذشتن به خودیکی یدونمونه..ابن بود که تصمیممون بکل عوض شد.

اما مامانای گل وعزیزمون برای گرفتن جشن کوچولوهاشون میتونند روی این گزینه خانه کودک هم نگاهی بندازندجالب وخاطره انگیزمیشه تولد دلبندشون...

پسر مهربونم میخوام اینو بدونی خداروشکر امسال من وبابایی توانایی مادی برای گرفتن یه جشن با شکوه برای شماعزیزتر از جانمان  رو داشتیم... تازه اگر هم شرایطش مهیا نبودبا تمام وجود برات مهیا میکردیم... تو عزیز دل مایی خودت هم خوب میدونی اما اگر جشن شما رو اونطور که در ابتدا تضمیم گرفته بودیم برگزار کنیم  رو برگزار نکردیم  چند دلیل داشت که تر جیح میدم توی دل خودم بمونه برای همیشه ...اماباید بگم جشن کوچولویی هم که برات گرفتیم  خیلی خیلی بهتر از اونی شد که در تصور داشتیم چون شادترین لحظات رو برات داشت وهمچنین برای مامان وبابا که تورو غرق شادی میدیدندبهترین لحظات عمرشون ثبت شد که به بهترین خاطرات خوب زندگیمون پیوست

هنوزم وقتی به شادی تو در اون شب فکر میکنم واینکه با تصمیم امسالمون در نحوه برگزاری متفاوت تولد شما چقدر شادی رو برات به ارمغان آوردیم از ته دل میخندم وخدا رو شاکرم که امسال هم به هدفم از گرفتن تولد شما رسیدم همین برایم کفایت میکند...

یه جمله رو برای یکی از دوستان عزیزکه میدونم همیشه خواننده خاموش وبلاگ توست میذارم امید دار م این هم مثل مطالب قبل وبلاگ  مثمر ثمر باشد برایشان.

همیشه بیاد داشته یاشید:

افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند...

واما پسر نازنینم

این هفته روزهای قشنگی  رو داشتیم وهنوز هم داریم  وخیلی به پسرم خوش گذشته...قربون شادی ها وخنده های از ته دلش برم که فضای خونمون رو غرق شادی کرده بود...جشن تولد تو اگر بزرگ نبود اما کوچک هم نبود مملو از عشق وصفا بودوخودت میدانی وسعت عشق به مقیاس نمیاید.

باز هم از ته دل فریاد میزنم:

عشقم نفسم تولدت مباررررک

حالا بریم ازکارهای  تولد بگیم

اول بریم سراغ کیک تولدت:

پسر نازنینم امسال کیک تولد شما رو باب اسفنجی انتخاب کردیم چون هم شما خیلی باب اسفنجی رو دوست داری وکارتون مورد علاقه شماست بطوریکه اسم تمام شخصیت های این کارتون رو بلدی ومیگی.باب اسفجی....پاتیک اخاپوس وخلزون..به زبون خودت گفتم وهم به دلیل دوم که در ادامه خواهی فهمید.

در ادامه ....

خاله طاهره عزیزرو به خوبی میشناسی ..دوستی که چون خواهرم مهربون ودوستداشتنیست.همینطور دوست عزیزت دختر کوچولوی 4ساله خاله جون حلمای گل که متولد بهمن 88است وشما بهش میگی آجی حلما...

امسال بطور کاملا اتفاقی وجالب روز تولد شمسی تو پسر عزیزم وروز تولد قمری حلمای نازنین یکی شد...

در حقیقت امسال برای برگزاری جشن تولد شماهم ما تصمیم به جشن سه نفره در خونمون  رو داشتیم وهم خاله طاهره تصمیم داشت که تولد حلما رو خانوادگی بگیره...تا اینکه...

تقریبا یه هفته مونده به تولد شما در صحبت تلفنی با خاله متوجه شدیم که تولد قمری حلما با شما یکی شده خیلی ذوق زده شدیم وتصمیم گرفتیم این رویداد بزرگ تاریخ زندگیمون رو که شاید سالهای زیاد بگذرد تادوباره تکرار شود را امسال باهم جشن بگیریم اتفاقا حلما جون هم عاشق باب اسفنجیه واین باعث شد که منو خاله بخاطر این علاقه مشترکتون کیک باب اسفنجی بگیریم براتون.

بعد از اون با خاله تقسیم کار کردیم برای اونروز یعنی جمعه گذشته ١٣دیماه..با همکاری خاله جشن کوچولوی زیبا وخاطره انگیزی گرفته شد که خاطره اش سالها خواهد ماند...در ضمن من وخاله با هم فکری هم تصمیم گرفتیم محل تولد خونه ما باشه...

اینم عکس شما وحلما جون وقتی کوچولو بودین والان روی میز تنقلات جشن

بله اینطور شد که تولد شما اینگونه برگزار شد وخیلی بهت خوش گذشت پسرم...به همه حتی ما بزرگترها هم خوش گذشت با اینکه من وخاله جون خیلی خسته شده بودیم اما به همه خستگیاش میرزید...خنده های شما خستگی رو از تنمون بدر میکرد..

اما توصیح دیگه اینکه همونروز که قرار جشن تولد شما دوتا گل رو داشتیم عمه جونی در تماس تلفنی  اطلاع دادندکه تصمیم دارند با مامان جون وآقا جون وعمو مهدی وشیرین جون وعمو محمدعزیزبرای تبریک تولدت بعد از شام بیان خونمون..البته فردا شب میشدیعنی شنبه ١٤دیماه...از طرفی مامان ایران وبابا عباس و دایی محمد هم متعاقبن لطف کردندتماس گرفتند تا تبریک تولد شما روبگن وبیان خونمون...

واقعا محبت خود جوشانه این عزیزان غافلگیرم کرد البته کاملا حدس میزدم که این بزرگواران که  همیشه در تمام مراسم های مربوط به شما لطف وعشق بی مثال خودشون رو بهمون ثابت کردندبرای تبریک تولدت هم بیان پیشمون اما فکر نمیکردم که دقیقا روز تولد شما رو انتخاب کردند چون مامان قبلا درمورد نگرفتن جشن باهاشون صحبت کرده بود..از این همه مهر وسپاس خالصانه این عزیزان اشک شوق در چشمانم حلقه زد ودلم گرم شد که خانواده های عزیزمان در شب تولد فرزند عزیزمان دل در دل ما شور وشوق بالیدن کودکم را به جشن وشادی  نشستند هرچند که میدانستند جشنی امسال گرفته نمیشدواین خودش یعنی یه دنیازیبایی...یعنی شکوه...یعنی عشق خالصانه...

خدا نگهدار پدر بزرگ ها ومادر بزرگ ها وتمام عزیزانی که واقعا دوستت دارند باشد... 

برخود لازم میدونم جداگانه از عمو مهدی نازنین وهمسر گلشون شیرین مهربون تشکر ویژه ای داشته باشم..چون این عزیزان با حضور خود جوششون در جشن تولد شما قدوم پر مهرشون رو بر دیدگان ما نهادند وما از محبتاشون صمیمانه سپاسگزاریم

 

مامان هم با اینکه اونشب رو میهمان داشت  وحسابی خسته بودم برای فردا شب هم فقط برای بیشتر بودن باهم برخلاف میل خودعزیزانمون آنها را شام دعوت کردتا بهانه ای باشد برای بیشتر بودن در کنار هم ودریافت عشق وانرزی از وجود پاک این مهربانان...بابایی هم یه کیک دیگه برای فردا شب گرفت که دیگه باب اسفنجی نبود چون فرصت سفارش نداشتیم وآماده خریدیم...

نا گفته نماندکه خاله نگین وعمو حامد عزیز ودایی فرهاد وزندایی بهاره مهربون هم همونروزدر تماس تلفنی تبریک تولد داشتند وچون  نمیتونستند دقیقا اونشب بیان پیشمون عذر خواستند ...اینطوری خیلی شرمنده عزیزانم شدم که بی منت بهمون لطف ومحبت دارندیقینا قلب ماهم مملو از عشق وسپاس خالصانه به این عزیزان میباشد...

هرچند باز هم شرمندمون کردند واندکی بعد از روز جشن آومدند خونمون..عاشقتونم که برای مهر وصفا پیمانه های اندازه گیری رو شکسته اید وبی منت عاشقید چون واقعا عاشقید...

واینگونه شد که جشن دوم خود بخود وبا شکوه بیشتر از پیش با صمیمیتی غیر قابل توصیف میهمانان عزیزم برگزار شد...

ممنون عزیزانم... زبانم ازسپاس دریای مهربونیتون عاجز است از بس خوبید بی منت...مهربونید زلال وخالص...عاشقید بی همتا...مبارک باد وشیرین باد به کامتان بالیدن عشقتان آرین عزیزتان...خوش آمدید به محفل ساده وبی ریای ما قدم بر چشمانمان نهادید...خدارو شاکرم که به همگیتون خوش گذشت وشب بی نطیری رقم خوردبرای همگیمون  که تا این زمان نطیر نداشته...

 

در کل از تمامی دوستان عزیزم مخصوصا دوستان مهربان این خانه مجازی کمال تشکر وقدردانی را دارم که بهمون لطف داشتند مثل همیشه وپیام تبریک گذاشتند ...فرزانه مامان آرین مهر عزیزم هم که مثه همیشه مهربون وبا محبت....تلفنی جویای حالمون بودند وتبریک گفتند...بنده وآرینم ممنون محبت هاشون  هستیم...وتمامی مامان های عزیز دی 90 که پیام تبریک داشتند نیز قدردانی مینماییم ممنون عزیزانم...دستان پرمهرتان را میبوسیم...

 

ممنون مهربانان

واما

پسر گل من در تمام کارهای مربوط به تولدش با مامان وبابا همکاری میکرد الان عکس هاش رو که بیشترش مربوط به شب قبل از تولد هست رو میذارم البته در ادامه مطلب:

 

bday13

 

ماشاالله لا حول ولا قوت الا بالا لله العلی العظیم

شب تولد وآرین خان به مامان وبابا در تزیین کمک میکندوحسابی خوشحال است

 

 

 

پسرم خودش رفته سفارش کیک تولدشون رو بده قربووونش برم من

واینم نمایی از تزیینات تولد دو گل زیبامون حلما وآرین

وحالا عکس های مربوط به روز تولد واندکی قبل از شروع جشن رو ببین:

پسرم خواب بعداز طهر ش رو کرده والان داره شیر میخوره تا برای جشنش سرحال باشه

البته این آخرین باریه که شیر رو در شیشه خوردی وبعد از اون براحتی با لیوان شیر میخوری...ناگفته نمونه که گاهی یادشیشه شیرت میفتی اما بهت میگیم دیگه دوساله شدی بزرگ شدی باید مثه مامان وبابا با لیوان شیر بخوری ...قربووونت برم که هزار ماشاالله پسر حرف گوش کن هستی زود آروم میشی وبا لیوان میخوری...البته از یک ماه پیش که شیر خودم رو نخوردی زمینه گرفتن شیشه شیر رو هم یواش یواش مهیا کردم وخود این هم کمک بزرگی برای موفقیت امروزمون بود...در کل پسر آروم ومهربونی هستی وهمیشه به توصیحاتمون بخوبی گوش میدی ...دوست دارم پسرم...

تبریکککککککککککککک این موفقیتت پسر خوشگلم

 

 

قربونتون برم که اینقدر مهربونیدشما دوتا گل زیبا

اینجا دقایقی قبل شروع جشن تولدتون با عمو مجید حسابی بازی کردی وخندیدی

bday3 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فرزانه مامان آرین مهر
22 دی 92 19:17
سلام فرزانه جون وسلام به آرین عزیزم .تولدت مبارک خاله جون خدا رو شکر که تولدت به مامانی مهربون وهمینطور خودت خوش گذشته چقدر لباس باب اسفنجیت هم قشنگه تولد حلما جون هم مبارک ممنون فرزانه جون شرمندم کردی
فرزانه (مامان آرین)
پاسخ
سلام عزیزم این منم که شرمنده محبت های شما هستم شما جواهری دوست خوبم خیلیییی دوستون دارم
فائزه مامان مهدیار
23 دی 92 13:39
سلام فرزانه جون من بالاخره برگشتم با هزار تا بوس و تبریک تولد آرین جون و یه دنیا دلتنگی آرین جو.نم تولدت مبارک هزار ماشالله مردی شدی بوس بوس منون فایزه عزیزم...بزودی میام پیشتون...مهدیار عزیزم رو ببوسین دلم براتون خیلی تنگ شده بود
مامان ارشیا
30 دی 92 12:58
تولد تولد تولدت مبارک عزیزمهزار تا ماچ برای آرین عزیز و مامان فرزانه مهربونایشاالله همیشه شاد و سلامت باشین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد