خرید زمستانه
سلام پسر مهربونم
با شروع فصل پاییز فکر خرید لباس گرم مناسب زمستان وپاییزی برای شما رو توی ذهن داشتم تا در فرصتی مناسب بتونم اونچیزی که میخوام رو پیداکنم وبخرم.
البته پارسال برات خرید نکردم وشما از لباس های گرم که مامان ایران در سیسمونیت زحمتش رو کشیده بودند استفاده کردی.اما امسال دیگه برات کوچیک شدند وباید برات خرید میکردم.با خودم گفتم زودتر برای خریداقدام کنم بهتره چون هم فرصت برای انتخاب بیشتره وهم جنس جدید ومتنوع بیشتر.
شایدهم به یمن خرید اونا بارندگی داشته باشیم واز شر این هوای خیلی آلوده نجات پیدا کنیم انشاالله.
البته دیگه منم خیلی زود برای خرید اقدام کردم .خوب اوایل پاییز لباس زمستانی چندانی هنوز توی بازار نیومده ....یه چند تا مغازه هم که داشتند زیاد تنوعی نداشتندونپسندیدمشون ...تازه قیمتهاش هم خیلی بالا بودند.مسئول فروشگاهی که اکثراخریدهای شما رو از اونجا میکنیم بهمون گفتند که آخر مهر ماه جنس جدید میارند.
این بود که امروز صبح (29مهر)که البته برای کاری اداری من وبابا وشما رفتیم بیرون در مسیر برگشتمون به فروشگاه هم سر زدیم وخوشبختانه برات کاپشن شلوار زمستونی خریدیم وخیال منم راحت شد.
ناگفته نمونه که دیروز هم که مامان وبابا (به خاطر کسالت اینروز های مامان )رفته بودند تهران دکتر از خیابون بهار تهران برات چند دست لباس پاییزه هم خریدند که فکر کنم خرید پاییزه شما هم کامل شد حدود90درصد.
قبل از گذاشتن عکس یه قضیه رو هم برات تعریف کنم :
امروز حسابی مامان وبابارو سور پرایز کردی .الان برات میگم.در پست های قبل نوشته بودم که شما اصلا حاضر نیستی در صندلی ماشین کودک بشینی وحتی صندلی عقب خود ماشین هم نمیشینی وفقط دوست داری صندلی جلوی ماشین روی پای مامان باشی.
امروز صبح که مجبور بودیم برای کار اداری واجب از خونه بیرون بریم شما رو هم بناچار بردیم از شانس شما صبح بیدار نشدی وبه سختی بردیمت.ببخش پسر نازنینم گاهی شرایط به گونه ای میشه که مجبوری کاری که دوست نداری انجام بدی .اصلا دوست نداشتم از خواب ناز بیدار بشی اما خوب.....
قسمت خوب ماجرا این بود که با این حال که زیاد سر حال نبودی به خوبی در صندلی عقب ماشین نشستی وکمر بند هم بستی .تا رسیدنمون به پارکینگ عمومی طالقانی همونطور آروم وساکت نشسته بودی تازه به بابا ومامان هم بستن کمربند رو یاد آوری میکردی.بازبون شیرینت میگفتی مامانی کم کم بند.. بند.(یعنی مامان کمربند ببند) تا از بستن کمربندمون خیالت راحت نمیشد ول کن نبودی الهی دورت بگردم.
حتی نگهبان پارکینگ از دیدن این صحنه حسابی شگفت زده شده بود ومیگفت آفرین کمتر بچه ای دیدم آروم بشینه در صندلی عقب با کمربند.انگار واقعا چیز عجیب دیده بود .
همینطور هم هست والا ماخودمون هم تا به اونروز شما رو اینطور ندیده بودیم بطوریکه اولش نگران شدم نکنه خدای ناکرده کسالتی داری اما خداروشکر دیدنم نه آقا که بودی آقاترشدی به معنای واقعی ...قربونت برم من.
امیدوارم این کارت فقط مختص امروز صبح نباشه وهمیشه اینطور باشی در کل چشمت نزنیم خیلی عالی بودی.همچنین انشاالله در صندلی ماشین کودکت(که الان گوشه خونه خاک میخوره) هم بشینی ودیگه کاملا خیالمون راحت بشه.منکه خیلی امید وار شدم عزیزکم.
البته چون ساعات تقریبا طولانی رو بیرون بودیم در زمان بازگشت اونم لحظه های پایانی خسته شده بودی ودوست داشتی کمربند رو باز کنی وبنا رو به نارصایتی گذاشتی اما خوب زیاد مهم نبود چون زمان بیشتری رو ساکت نشسته بودی بدون بهانه ونق.دیگه حق طبیعیته که خسته بشی عزیزم .
عکساش رو با موبایل گرفتم برات میذارم ببینی ولذت ببری آقا پسر گل من.
اینم عکس زمانیکه گل پسرم خسته شده بود
واین هم عکس کاپشن شلوار نفسم مبارکت باشه الهی عزیز دلم