عروسی خاله نگین مبااااارککککککککککک
خاله جون وعمو حامد عزیزم
مبارکهههههههههههههه
روز یکی شدنتون
و
پیوند آسمونیتون
نمیدونید اینروزا چقدر مامانم ذوق وشوق عروسی شما رو داشت منم مثه یه آقا پسر گل همیشگی مامان رو همراهی کردم تا بتونه براحتی به مراسم عروسی یدونه خواهر گلش برسه.
تازه منم خیلی خوشحالم عروسی آجی خالم شرکت کردم خاله خوشگلم یه تیکه ماه شده بود هزار ماشاالله....یه عروس بسیار زیبا ....انشاالله زندگی زیبا وسراسر توام باخوشبختی را آغاز کنیدوپای هم غرق خوشبختی پیر شوید.
مبارکت باشه آجووووووووووووجوووووووووون..
وممنون از مراسم باشکوهتون خیلی بهمون خوش گذشت...خیلی عالی بود...کولاک کردین.....به همه خوش گذشت مخصوصا مامانم.
خوب دیگه از اینجا به بعدمامان جون شرح ماجرا رو برام مینویسه فعلا بای.
روز١٧تیرماه روز جشن عروسی خاله نگین بقول آرین آجووووووووو بود.صمیمانه به خواهر مهربونم این روز مقدس ومبارک رو تبریک میگم واز صمیم قلب خوشبختیتون رو از خدای منان خواستارم.
از پسر عزیزم وهمسر مهربونم ممنونم که منو برای شرکت هر چه بهتر در مراسم عروسی یاری دادند.
از مامان جون وآقاجون وعمه سمیرای مهربون وعمومحمد وعمو مهدی عزیزهم ممنونم که در طی مراسم در کنار بابا شما رو نگهداشتند بطوریکه من تونستم بخوبی هر چه تمام تر در عروسی خواهرم حضور داشته باشم وواقعا به جرات میتونم بگم که از بهترین مراسم عمرم رو بغیر از عروسی خودمون گذراندم .
عزیزانم ممنونممممممممممممممممممممممممممم
مامان جون ...آقاجون...عمه جون وعمو مهدی جون ....عمو محمد جون......وزن عموشیرین عزیزممنون از حضورتون وهمینطور کمک بزرگی که به مامان فرزانه در مراقبت از آرین خان داشتید.
مامان فرزانه هرگز مجبت های شما رو در اونروز بزرگ وبیاد موندنی فراموش نخواهد کرد.
از روز قبل از مراسم مامان تمام وسایل ضروری شما رو آماده کرده بود وحتی غذای شما رو هم همینطور.
حول وحوش ظهر روز برگزاری مراسم برای ساعاتی مامان جون اومدند خونمون وشما رو مراقبت کردند تا مامان با خیال آسوده به آرایشگاه بره .ممنون مامان جون عزیز ومهربون.
بعد از آرایشگاه برگشتیم خونه و٢ساعتی زمان داشتیم تا شروع مراسم.در این فاصله شمارو که ٢ساعتی خوابیده بودی بیدار کردم تا هم غذا بخوری وهم آماده رفتن بشیم. تا زمان رفتن مراقب همه چی بودم تا در طی مراسم مشکلی زین جهت نباشه وموردی از ذهنم جانمونه بطوریکه همه رو یادداشت کرده بودم .(منطورم ساک لوازم گل پسر عزیزم هست)
بعد از اون در طی برگزاری مراسم همونطور که گفتم بابا ی مهربون ومامان جون وآقاجون وعمه جون وعمو محمد وعمو مهدی شما رو مراقبت کردند.
در ابتدای مراسم که عروس خاله وارد مجلس شدفکر نمیکردم خاله رو در لباس عروس بشناسی اما به محص دیدن عروس خانم آجی آجی میگفتی وزود پریدی بغل عروس خاله .
حتی با وجودیکه در ابتدا از صدای موزیک خوشت نمیومد ودوست داشتی از محیط اونجا دور بشی اما خاله رو که دیدی در بغل خاله عروس خودت رو لوس کرده بودی وچسبیده بودی به خاله جون وباهم رقصیدین وآخر سر هم مامان بزور از بغل خاله جدات کردوفرستادمت محوطه بیرون تا صدای بلند موزیک اذیتت نکنه.
بعد از شام در پایان مراسم هم که مامان ایران فرصت کرده بود بغلت کنه حسابی ذوق کرده بودی ودائما میگفتی ووآآآآآآوازش جدا نمیشدی.
وقتی هم عروس خانم رو به سمت خونش همراهی کردیم مامان ایران مجبور شد بیاد داخل ماشین ما تا پیش شازده پسر باشه.آخه این اولین باری بود که مامان ایران ومامان بخاطر مراسم اونروز نتونسته بودندمثل روزهای عادی ساعات زیادی کنار شما باشند واین برات عجیب وسئوال برانگیز بود.وبه گمونم کمی هم بهت برخورده بود.
وقتی از تالاربه سمت خونه مامان ایران حرکت کردیم تا عروس زیبا مون از خانواده پدری خداحافطی کندشما بغل مامان ایران داخل ماشین خوابت برد اما همینکه رسیدیم خونه مامان ایران وعروس داشت خداحافطی میکردبیدار شدی واومدی وسط هال پذیرایی وتوی اون گیرودار جارو برقی مامان ایران پشت مبل ها رو دیدی وگیر دادی اونوبرات بیارن بیرون (داخل فیلم هست)و چون کسی توجه به خواستت نکرد در واقع کسی متوجه نشده بود وهمه داشتیم با چشمای گریون از خاله خداحافطی میکردیم بهت برخورد وزدی زیرگریه .
الهی فدات بشم انگار دیگه حسابی شاکی شده بودی مامانم از فرصت استفاده کرد وبغلت کرد واز محیط دور شد تا کسی اشک های خودش رو هم نبینه ورفتیم بالای راه پله ها که کسی نباشه .در این حین پسر مهربونم یهویی آروم شد وبا انگشتان قشنگش اشک های مامان رو توی صورتم پخش کرد وبه صورتم خیره شده بود با تعجب و بعد هم از ناراحتی محکم زدی توی صورتم که مثلا چرا دارم گریه میکنم.مونده بودم اون لحطه بخندم یا گریه کنم.بوسیدمت تا بهت اطمینان بدم مشکلی نیست ومامان ناراحت نیست.
اینم چند تا عکس از اونشب:(عکس زیاد انداختم اما به همین چند تا اکتفا میکنم)
شاهزاده کوچولو بغل عروس ودامادخوشبخت
بابا:چقدر تقدیم کنم راضی بشی تشریف ببریم تو سالن گل پسرم؟
آرین:رشوه هرگز؟ بابایی فقط همینجا بمونیم بازی کنیم اینجا هواش خیلی بهتره
کنار عمو مهدی جون ومشغول شیطنت...ای به قربوووون شیطنتات گلم
دایی مجمد عزیزوآرین خان
اینجا کنار مامان نرگس وایستادی تا اومدم عکس بگیرم سریع در رفتی .مامان نرگس هماز این حرکتت خندش گرفته بود.آخه تازه مامان نرگس رو دیده بودی وغریبی میکردی.متاسفانه دیگه هم نتونستم کنار مامان بزرگم ازت عکس بگیرم .چون اصلا حاضر نمیشدی به سمت میزش بیای.اما یک هفته ای که مامان نرگس پیشمون موند حسابی باهاش جور شده بودی.
توضیح:
پسر عزیزم یادته برات لباس دیگه ای خریده بودم تا عروسی خاله جون بپوشی در موردش در پست های قبل برات نوشته بودم.اما چون زمان عروسی خاله به تیرماه تغییر کرد ودر این زمان هوا بسیار گرم هست دوباره برات لباس خنکتر وراحتتری از همون مغازه سیب خریدم .
انشاالله همیشه به شادی لحظاتت رو بگذرونی گل همیشه بهارم.
خواهر عزیزم سعادت وخوشبختی تو نهایت آرزویم در پیشگاه الهیست.شادیتان پاینده بادعزیزانم.