آرین خان در نمایشگاه کتاب تهران

 سلام به پسر کتاب دوست مامان.

جمعه گذشته به اتفاق خانواده داداشی ارشیا رفتیم نمایشگاه کتاب.قبلش مامان وبابا هماهنگی لازم رو انجام دادند تا بتونیم شما رو هم حتما با خودمون ببریم.

اما در ابتدا فکر کردم چون امسال امتحانات دانشگاه بابا جون زودتر شروع میشه وایشون از الان مشغول درس خوندن هستند ترجیحا در مورد رفتن به نمایشگاه که خیلی دلم میخواست برم به بابا حرفی نزنم که دیدم خودشون چند روز پیش پیشنهاد رفتن رو دادندومامان هم با خوشحالی پذیرفت.چون خیلی دوست دارم هر سال شرایط جور بشه وشما رو هم به این نمایشگاه ببرم تا خودش یک حرکت فرهنگی باشه در جهت علاقه مندی شما به کتاب وکتاب خوانی.انشاالله که به امید حق بتونم به این مورد هر سال جامه عمل بپوشانم.

بابای مهربون به خاطر شما تمام هماهنگی های لازم رو انجام داد تا برنامه رفتن به نمایشگاه انجام بشه.

                            ممنون بابا کاظم مهربون

خلاصه صبح روز جمعه به سمت نمایشگاه حرکت کردیم .برخلاف سفر به قم پسر عسلم خیلی خوب همکاری کردی ماشاالله مردی شدی عزیزک مادر.

 شهرداری تهران در نمایشگاه کتاب غرفه مخصوص کودک  رو ایجاد کرده بودند با بازیهای فرهنگی مثل نقاشی و آموزش و...که عزیز مامان از این غرفه خیلی استقبال کرد.مخصوصا نقاشی .....

همچنین  غرفه ای دیگردر نمایشگاه کتاب بود که کتاب داستان همسایه ها رو به کودکان ارائه میکرد با این تفاوت که شخصیت اصلی داستان رو به نام کودکی که  در خواست اون کتاب رومیکرد چاپ میکرد وگل پسرم وارشیا جونی هم از این کتاب خریداری کردند ونام  زیباشون رو در کتاب ماندگار کردند.

 در قسمتی از نمایشگاه هم نقاشی صورت کودک  انجام میدادند وبابا تصمیم داشت صورت شما رو بده نقاشی کنند اما چون مامان این کار رو نمیپسنده حداقل تا 2ساله شدن شما مانع انجام اینکار شدم.آخه هنوز کوچولویی عزیز دلم ومامان اصلا دوست نداره مواد شیمیایی رو صورت خوشگلت بکشند.خوب اینم عقیده شخصی مامانه دیگه.انشاالله بزرگتر که شدی .حتی اسفند سال گذشته که خانم بیضایی همسایه عزیزمون برای جشنواره نوروزی فروشگاهشون این کار رو برای کودکان انجام میدادند از مامان خواستند شما رو هم ببرم تا روی صورتت نقاشی کننداما نپذیرفتم.

در نمایشگاه با مامان وبابا وشمامصاحبه رادیویی هم کردند.البته شما که قادر نبودی جواب بدی وهاج و واج میکروفن آقای گزارشگر رو تماشا میکردی.

در راه برگشتن از نمایشگاه هم رفتیم پارک چیتگر تا از دریاچه خلیج فارس تازه تاسیس دیدن کنیم وناهار هم بخوریم اما خیلیی شلوغ بود که هیچ ...هوا بشدت گرم بود وشما وارشیا جون هم در ماشین خواب بودین این بود که به دیدن دریاچه از فاصله دور اکتفا کردیم وقرار شد سر فرصت مناسب برنامه ای ترتیب بدیم وبه اونجا بریم.

در زیرچند تا از عکس های اونروز رو میگذارم که زحمت انداختنش رو عمو احمدعزیز کشیده بودند.دوربین خودمون امانت نزد عمو صفای عزیز بود.

گل پسرم با داداشی جونی مهربون وبا صفا آقا ارشیا نقاشی میکشند

اینجا بادکنک شاهزاده کوچولو ترکید ویکی دیگه بادکنک میخواد.گریه نکن عشقم.مامان سریع یکی دیگه بادکنک برات گرفت

عاشق ژست داشی راه رفتنتم مادر.

داداشی ارشیا مهربون دستت رو گرفته وحسابی مراقبته.قربونش برم پسر فهمیده ومودبیه این ارشیا خان .من که خیلی دوسش دارم تو هم همینطور.

آرین خان مامان در پارک چیتگر لحطه ای بعد از خوردن ماکارانی دستپخت خاله فرانک جون

این عکس رو الان ٥خرداداز کتاب همسایه ها که ماجراش رو برات در بالا شرح دادم میذارم.

                                   پاینده باشی در پناه حق عزیز دلم