میهمونی خونه خاله نگین عزیز
سلام عزیزترینم
عسلکم این پست در واقع از خاطرات 20ماهگیت جامونده بود که الان برات مینویسم.
نیمه اول مهرماه بود دقیقا زمانش یادم نیست که چندم مهر ماه بود خاله نگین عزیزمارو شام خونشون دعوت کرد
هرچی هم به عروس خانم گفتیم خانم خانما شما تازه عروس هستین وظیفه ماست اول دعوتتون کنیم ...پاگشاتون کنیم ...اما خاله نگین با خصوصیت های اخلاقی منحصر بفردش والبته کاملا خوبش که همه رو شیفته خودش کرده قبول نکرد وازمون با اصرار خواست بریم خونشون...
ماهم به احترام دل مهربون یدونه خواهر نازنینم وهمسر عزیزش حامد گل که مثه برادرهام برام عزیزه پذیرفتیم....
خواهر عزیزم :
این دنیا را به آنهایی هدیه میکنم که به خیالشان دنیا فقط برای آنهاست
ولی برای تو آسمان را آرزو میکنم که همیشه مانند دلت زیباست....
از خدای آسمان آنچه میخواهی بخواه که حاجت دلهای آسمانی رواست....
به شما خونه آجی خاله خیلی خوش گذشت...یعنی از خیلی هم اونورتر...معلومه خونه آجی خاله نازنینت رفته بودی که خیلی دوست داره وعاشقته...بایدم خوش بگذره...
به محض ورود رفتی بغل خاله جون وبعد شروع کردی به گشت وگذار داخل خانه خاله جون...برات محیط اونجا تازگی داشت وبا هیچ اسباب بازی هم سر گرم نمیشدی فقط دوست داشتی به همه جا سرک بکشی وهمه جا رو بگردی ..
ودر نهایت به جارو شارزی خاله گیر دادی.وکم کم که داشت یخت باز میشد تا کار به جاهای باریک نکشیده بود برخلاف اصرار خاله به موندنمون اونجا رو ترک کردیم وروجک خان شیطون....
چندتاازعکساش رو برات یادگاری گذاشتم
پسر کوچولوی کنجکاو ودوست داشتنی من دلت تا ابد شاد باد