شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

بقچه عشق

عید فطر مبارک

1393/5/9 11:15
430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین پسرم

عید فطر بر تمامی مسلمانان جهان از جمله مردم عزیز کشورم مبارک باد..نماز روزه هاتون قبول..

پسرم عید شما هم مبارکمحبت

اس ام اس عید فطر, عید سعید فطر

بعد از عرض تبریک عید سعیدفطر خاطره مربوط به ایام تعطیل عید فطر رو برات تعریف میکنم:

ماجرا از این قرار بود که در این ایام

پسر سی ماهه ام برای اولین بار رفت به برج میلادتهران...

آرین خان و مامانی در طبقه چهارم برج ..قربون ذوقت برم شیطونک من

البته قرار بود تعطیلات عید فطر رو بریم شمال یاهمدان....برنامه سفر هم گذاشته بودیم از قبل ..حتی ساک هم بسته بودم...امادقیقا شب تعطیلات پسرم یبوست شدید شد...همیشه شکم شما یک روز درمیون کار میکنه و  بدون یبوست و ناراحتی...اما اون روز ناراحت کننده نمیدونم چرا موقع دفع درد شدید داشتی...تازه اونم چند بار باهم رفتیم دستشویی و سعی کردی با درد و ناراحتی زیاد اما موفق نشدی دفع کنی..خیلی ناراحتت بودم...روغن زیتون و لواشک و سوپ جو و...بهت دادم خوردی تا تونستی  بالاخره بعد چند ساعتی کمی دفع کنی اما با درد خیلی زیاد که متاسفانه منجر شدکمی از مقعدت خراش برداشت و مختصری خون روی مدفوعت دیده شدگریهغمگین...شما راحت شدی و سرحال اما مامان خیلی از درد کشیدنت ناراحت شدغمناک..الانم از یاد اوریش دلم میلرزه غمناک...این بود که مسافرت رو کنسل کردمبی حوصله...

چون تو خونه بیشتر میتونستم از هر لحاظ بهت رسیدگی کنم تا شکمت دوباره سفت نشه و اون حادثه بد تکرار نشه...تو مسافرت هر چی هم امکانات رفاهی فراهم باشه بازهم مثل خونه نمیشه....خلاصه برای دفع کامل روده هات کلی ملین طبیعی بهت دادم تا عصر شکمت کار کرد و بازهم مختصری خون دیدم...

این نگرانی ام رو صد چندان کرد...با اینکه مطمئن بودم خونریزی از خراش مقعدت هست اما لعنت بر شیطون دلهره مادرانه عذابم میداد ...سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم و فقط به چیز های خوب فکر کنم و مثبت...

صبر کردم ببینم فردا نیز تکرار میشود یا نه...اما فردا هم شکم شما با وجود خوردن مقادیر زیاد ملین کار نکرد..ایندفعه نگرانی ام زیادتر شده بود..از شانس بد تو تعطیلات هم بودیم...با کلینیک اطفال تماس گرفتم که اینبار  شانس باهامون یار بودو دکتر شما خودش اونشب اونجا بود...

آماده شدیم و سریع بردیمت دکتر و ماجرا رو به دکترت گفتیم...آقای دکتر هم بعد معاینه شما برات ملین و پماد نوشت...وخیالمون راحت شد که مشکل خاصی نیست برگشتیم خونه...فردای اونروز خداروشکر شکمت کار کرد ومشکلی هم نبود هزار ان مرتبه شکر...کلی نذر کرده بودم ...

شبش هم بمناسبت راحت شدن پسرم واینکه مسافرتمون رو کنسل کرده بودیم درحالیکه گلپسر از قبل خیلی دلش میخاست بره سفر..رفتیم برج میلاد تهران...اونم برای اولین بار ....و خیلی به همگی از جمله پسر نازنینم خوش گذشت...

از طرفی صف بلیط بسیار شلوغ بود واز طرف دیگه چون دیر وقت بود که تصمیم به رفتن گرفتیم بخاطر همین از گرفتن بلیط منصرف شدیم..گشتی داخل ساختمان برج زدیم و بعد در محوطه بیرون برج در قسمت فضای بازی کودکان گشت زدیم...بمناسبت عید فطر جشنواره برپا بود...مخصوصا قسمت کودکانش بسیار جالب و شاد بود...پسرم سوار چرخ و فلک شد و بعد ترامبولین رو برای اولین بار امتحان کرد...

 

اینجا هم غرفه نقاشی کودکان بود...پسرم مشغول نقاشی کردن

غرفه های کودک مستقردر فضای باز اونجا برنامه های متنوع و شادی  داشتند..مثلا در غرفه ای نان درست میکردند البته با کمک و یاری کودکان...تا اومدیم شما رو هم دراین کار لذت بخش سهیم کنیم تایم استراحت گروه برگزارکننده شد وگفتند تا نیم ساعت دیگه بریم برای شروع مجدد نان پختن....اما دیگه دیر وقت بود برای ما که از کرج هم رفته بودیم و کلی زمان میبرد تا برگردیم خونه ...تازه  هر آن ممکن بود شمابخوابی..ایبنبود که وقتمون رو به بازدید از باقی غرفه هااختصاص دادیم..که اینطوری خیلی هم بهتر شد مخصوصا برای تو عزیز دلبندم...

اینم عکس دیگه از پسرم در حال نقاشی کردن

در غرفه ای کودکان نقاشی میکردند...در غرفه دیگر عروسک گردانی میکردند و با اهنگ شاد و همراه با عروسک ها بپر بپر وشادی میکردند...خلاصه فضا کاملا شاد و کودکانه بود حیف که اطلاعات ازقبل نداشتیم تا هماهنگ کنیم و زودتر بیایم..و شما بتونی از تمامی برنامه های اونجا لذت ببری...انشاالله سالهای بعدی...

اسم خوشگلت رو کنار نقاشیت نوشتم با سنت رو وبه خانم مجری دادم

البته همین یهویی رفتنمون هم بد  نبود واقعاوبسیار مختصر ومفید برای شما بود ...میتونم بگم  بسیار عالی هم بود و به پسرم حسابی خوش گذشت الحمدلله....

اینجا رفتی رو تشک ترامبولین...البته من و بابا نمیخاستیم شما اینکار رو انجام بدی چون میدونیم خیلی برات زوده و حتی ممکنه پریدن به مفصل پات آسیب برسونه رو این فنرها...مطمئنم بودیم که شما نمیتونی بپری روشون...اما تنها اصرار زیاد وبیش از حد خودت باعث شد بابا برات بلیط بگیره ...به آقا پسر بزرگسال هم که به این بازی مسلط بودشما رو سپردیم تاهوای شما رو داشته باشه..مشکلی پیش نیاد...وقتی دیدیم اصرار داری بلیط بگیریم و رو تسک فنری بری...فکر کردیم حالا یه بار امتحان کردنش ضرر نداره که...حس کنجکاوی شما رو هم پاسخگوست...اگه نری حالا فکر میکنی چه خبره بچه های بزرگتر اونجا بپر بپر میکنن...

 

خودت رو الکی به تقلید از بچه های دیگه ولو میکردی رو تشک و میخندیدی...

همینکه شهامت امتحان کردن اونو داشتی خودش خیلیه پسرم...آفرین بهت...البته در تمامی موارد موافق این شهامت نیستم ها...استثناهایی هم هست که باید از امتحان کردنش ترسید همیشه...حواست باشه گل پسرم....نهمتفکر

هر روز که از خواب بیدار میشوم:

میبینم هنوز امروز است...وفردا نیامده است...

فردا واژه ای بیش نیست...

هرچه که هست امروز است....

امروزت قشنگ...

امروزت عاشقانه...

امروزت شاد...

امروزت پر از نگاه خدا...

هدیه زیبای خداوندگارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد