شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

بقچه عشق

نمایش شیرهای آبی برج میلاد

سلام پسر گل گلاب مادر نوبت به ثبت یکی دیگه از خاطرات شیرین پسرم رسیده...یه خاطره خوب وخوش تفریحی... یکی از روزهای  وسط هفته  ماه وسطی تابستون 93به اتفاق خانواده آقای عذرایی رفتیم برج میلاد برای دیدن نمایش شیرهای آبی...نمایش ساعت 8شب شروع میشدتا 10شب....   دیدن هنرنمایی شیرهای دریایی خیلی هیجان انگیز بود....شنا کردنشون..بازی با توپ...بای بای کردنشون...رقصیدنشون...ونقاشی کردنشون ...واقعا شاهکار بودند و آدم رو به فکر قدرت بیکران خدا مینداختند...که چه موجوداتی با چه توانایی هایی  خارق العاده ای آفریده است... با دیدن حرکات هوشمندانه و هنرمندانه شیرهای آبی به این فکر...
1 شهريور 1393

روزهای بیاد ماندنی با آجی حلما در تابستان 93

سلام آقا آرین عزیزم در این پست خاطرات شیرین دوروز تابستانی رو برات مینویسم : یه روز جمعه  اواسط مرداد ماه93بودکه به اتفاق خانواده خاله طاهره  رفتیم جاده چالوس ... اینبار  رفتیم رستوران آقای جوانمردی از اقوام عمو مجید همسر خاله طاهره.... رستوران آقای جوانمردی مثل تقریبا اکثر رستوران های جاده چالوس  کنار رودخانه بود و  فضای طبیعی وجای خوش آب و هوا و باصفایی  داشت...تا جدودی سطحش از رودخانه بالاتر بود این بود که اطراف قسمت مشرف به رودخانه رو حفاظ فنس گذاشته بودند تاخدایناکرده بچه ها داخل رو دخانه سقوط نکنند... ناهارمون رو هم اونجا خوردیم...جای دوستان خالی...خیلی بهمگی...
1 شهريور 1393

برای پسرم

  به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر سفر نکنی... اگر کتاب نخوانی... اگر به اصوات زندگی گوش ندهی... اگر از خودت قدر دانی نکنی... به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر برده عادات خود شوی... اگر همیشه از یک راه تکراری بروی.. اگر روزمرگی را تغییر ندهی.. اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی.. اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی... تو به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی.. اگر ورای رویاها نروی... اگر به خودت اجازه ندهی  که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای م...
22 مرداد 1393

سی ویک ماهگیت مبارک نفسم

آسمونی یا زمینی هرچه هستی نازنینی واسه قلب کوچیک من همیشه عزیزترینی   پسرم هرگز نگذار کسی نزد تو بیایدمگر شادتر و خوشحالتر از پیش بازگردد..مهربانی پروردگار را بیاد آور..آنگاه که بی منت مهربونی رو به قلب وچشمانت هدیه کرده است..پس در بذل و بخشش مهربونی به هم نوعانت کوتاهی نکن... پسر مهربونم ... شادی بخشم ... سی و یکمین ماهگرد روییدنت مبارک باد   تصویر بالا مربوط به یه شب تابستانی گرم در پارک آزادگان میباشد...همزمان با برگزاری مسابقات جام جهانی بود...پسرم سوار الا کلنگ که میشه  بلند میخونه:الا کلنگ و تیشه ایران برنده میشه...الا کلنگ و تیشه آقا آ...
15 مرداد 1393

عید فطر مبارک

سلام نازنین پسرم عید فطر بر تمامی مسلمانان جهان از جمله مردم عزیز کشورم مبارک باد..نماز روزه هاتون قبول.. پسرم عید شما هم مبارک بعد از عرض تبریک عید سعیدفطر خاطره مربوط به ایام تعطیل عید فطر رو برات تعریف میکنم: ماجرا از این قرار بود که در این ایام پسر سی ماهه ام برای اولین بار رفت به برج میلادتهران... آرین خان و مامانی در طبقه چهارم برج ..قربون ذوقت برم شیطونک من البته قرار بود تعطیلات عید فطر رو بریم شمال یاهمدان....برنامه سفر هم گذاشته بودیم از قبل ..حتی ساک هم بسته بودم...امادقیقا شب تعطیلات پسرم یبوست شدید شد...همیشه شکم شما یک روز درمیون کار میکنه و  بدون یبوست و...
9 مرداد 1393

شب قدر

                                                                                                                                                                 الهی آن شب که همه قرآن به سر می کنند ما را توفیق بده قرآن را ب...
26 تير 1393

آتلیه دوسالگی

وان یکادالذین کفرو لیز لقونک بابصارهم لما سمعو الذکر و یقولون انه لمجنون سلام شاهزاده خوشتیپ مامان و بابا سلام گل سر سبدا بالاخره بعد کلی تاخیر و با عرض پوزش   از پسر گلم هم اکنون پست مربوط به عکسای آتلیه دوسالگیت رو میذارم.... حقیقتاکه4ماه از زمان عکس گرفتنمون گذشته و بنا به مشغله های زیاد اینروزهام متاسفانه نتونستم زودتر برم آتلیه و عکسای آماده شده شما رو تحویل بگیرم. اینسری عکسای شما رو در آتلیه فتو ماه روشن کرج به مدیریت خانم زینب فرجی گرفتم و اینبار هم خیلی از عکسات راضی ام خدارو شکر.  خانم فرجی عزیز از دوستان عزیز مامان نیز هستنداز همینجا ازشون تشکر...
24 تير 1393

جمعه تابستانی در کنار رودخانه کرج

سلام خورشید تابانم سلام ماه نور افشانم صدها سلام تقدیم وجود نازنینت خاطراتی که برات ثبت میکنم مربوط به یه جمعه تابستانی گرم  در کنار رودخانه زیبای کرج است من وبابا کاظم و گلپسر خوشگلمون  تصمیم گرفتیم اونروز بار وبندیل جمع کنیم وکل روز روبریم به دامان طبیعت ...تا به پسرم خوش بگذره و حسابی بازی کنه .... خلاصه صبح جمعه بعد بیدار شدن شما حرکت کردیم به سمت جاده چالوس ....البته اگه همچی مثل گذشته اوکی بود شاید بابا یه کله میبردمون لب دریا. مخصوصا اینروزا که خیلی یاد دریا میکنی ... ..اما چون شما  در دوران نقاهت  سرماخوردگی  هفته قبل بودی سع...
23 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد